Fake love

R.m R.m R.m · 1401/12/24 12:00 · خواندن 2 دقیقه

پارت ۳۷

Ji chang wook🐈‍⬛:
#Fake_love37
ادرین 
لایلا برام ادرس فرستاد 
سوار ماشین شدم و رفتم سمت خونش 
جای خلوتی بود و کسی اونجا نبود 
در زدم بعد از چند دقیقه خودش امد درو باز کرد 
یه نیم تنه با یه دامن کوتاه پوشیده بود و یه پیرهن جلو باز روش 
من : سلام 
لایلا : خوش امدی 
از جلوی در کنار رفت و وارد خونه شدم 
همه جا پر از شمع بود 
من : اینجا چه خبره ؟
لایلا : خبری نیست اینجا همیشه اینطوریه 
وارد پذیرایی شدم چراغا خاموش بود و همه جا با شمع روشن شده بود 
من : ولی اینجا انگار یه خبراییه 
لایلا : راحت باش 
من : من اینطوری راحت نیستم میشه چراغا رو روشن کنی 
لایلا : البته 
چراغ ها رو روشن کرد و شمع ها رو خاموش 
روی مبل های وسط خونه نشستم 
امد کنارم نشست
لایلا : خب موضوع چی بود ؟
من : رانیا 
لایلا : ا درسته رانیا همونطور که گفتم اون خیلی مریضه همیچ کس نمیتونه با اون دوام بیاره بهتره ازش جدا بشی 
من : چطور باید درمان بشه ؟
بلند شد و پیهرنشو در اورد و گفت : هوا خیلی گرم شده اگه میخوای توهم کتت رو در بیار 
من : ممنون راحتم 
لایلا : میخوای قبل از حرف زدن یه کار دیگه انجام بدیم ؟
من : مثلا چکار ؟
دستشو روی شونم گذاشت صورتشو بهم نزدیک کرد و گفت : رانیا نمیتونه هیچ کاری برات انجام بده بیخیال اون شو من خیلی از اون بهترم 
نمیخوام به خاستش برسونمش بخاطر همین خودمو زدم به اون راه 
من : اره تو هم زیبایی میخوای یکی از رفیقامو واست جور کنم ؟
لایلا : نچ رفیقتو نمیخوام خودتو میخوام 
خودشو بیشتر بهم نزدیک کرد قبل از اینکه لباش رو روی لبام بزاره صورتمو چرخوندم طرف دیگه 
از کنارم بلند شد 
خوبه دیگه ول کرد 
قبل از اینکه سرمو بچرخونم نشست روی پام و دستاشو دور گردنم انداخت 
من : ببین لایلا ...
لایلا : هیسسس چیزی نمیسه فقط یکم خوش میگذرونیم نگران نباش به رانیا نمیگم 
من : ولی من دوست ندارم 
لایلا : بخاطر من تحمل کن 
من : گیری کردیما
چه قلطی کردم اومدم خونه تو 
لایلا : کاریه که شده راه برگشت نیست 
دستشو سمت دکمه لباسم برد دستشو گرفتم و گفتم : نه لایلا 
از روی پام بلندش کردم و گذاستمش روی مبل و بلند شدم 
من : نمیخواستم بینمونو خراب کنم ولی تو واقعا ادم بی شعوری هستی 
لایلا : نرو وگرنه بد میبینی 
توجهی نکردم و رفتم سمت در و درو باز کردم و با رانیا رو به رو شدم 
بی حوصله بهم نگاه کرد و گفت : بیا بریم 
من : نمیپرسی اینجا چکار دارم ؟
رانیا : میدونم نقشه لایلاس پس نمیپرسم 
من : نقشه ؟
رانیا : اره میخواد تو رو تو چشم من خراب کنه میدونم که تو کار اشتباهی نکردی 
لبخندی زدم و گفتم : ممنون که باورم داری 
رانیا : تنها ارزوی منم این بود که مادرم باورم کنه و دروغ های اونو باور نکه اما هیچ وقت این اتفاق نیوفتاد