
Fake love

P36
#Fake_love36
ادرین
از اتاق بیرون امد
پاشو گچ کرفته بودن
رانیا سمتش حمله ور شد از پشت بغلش کردم و نزاشتم جلو تر بره
داد زد : میکشمت لایلا !
_ اول حولم میده بعدشم منو به مرگ تحدید میکنه
من : شما همو میشناسید ؟
رانیا : اون اشغال خواهر نا تنی منه
من : باشه بیا بریم بیرون هوا بخور اینجا نمون
بردمش داخل حیاط بیمارستان
رانیا : من میرم صورتمو بشورم
من : باشه من اینجا منتظر میمونم
خواهر ناتنی رانیا بیرون کنارم وایساد و گفت : دوست پسرشی درسته ؟
من : اهوم
لایلا : چیزی درباره بیماریش میدونی ؟
من : بیماری ؟
لایلا : اون یه بیماری خاص داره وقتی با خاطرات گذشتش روبه رو میشه حالش بد میشه و نمیدونه چکار میکنه مثل امروز که منو حول داد و اصلا متوجه نشد تازه فکر کرد که من مقصر بودم
من : من جیزی در این مورد نمیدونستم
لایلا : اگر خواستی امشب بیا خونه من باهم درباره درمانش صحبت کنیم
من : باشه حتما
لایلا : بهش نگی که میخوای بیای پیش من وگرنه دوباره حالش بد میشه
من : باشه
تاکسی گرفت و رفت رانیا امد و گفت : خوبه اونم بلاخره رفت بیا بریم
من : باشه بیا بریم
سوار واشین شدیم
همش توی فکر بود
بهم نگاه کرد و گفت : میشه بهم شلیک کردن یاد بدی
من : بلد نیستی ؟
رانیا : بلدم اما خوب نشونه نمیگیرم قبلا هم فقط اصلحه دستم گرفتم ولی شلیک نکردم
من : چرا میخوای یه همچین کاری یاد بگیری ؟
رانیا : همینطوری دوست دارم یاد بگیرم یه روزی به دردم میخوره
رفتیم یه جای خلوت
از بادیگارد اصلحه گرفتم
من : بیا شروع کنیم
از پشت بغلش کردم اصلحه رو توی دستش نگه داشتم
من : درس اول دستتو زیر اصلحه و یه جایی رو نشونه بگیر
رانیا : اون درست رو بزنیم
من : باشه نشونه بگیرم
رانیا : خب گرفتم
من : درس دوم اصلا برات مهم نباشه که داری کی رو میزنی اگر دلت براش بسوزه اون تو رو میزنه
رانیا : باشه
من : خب حالا بزن
انگشتش رو روی ماشه گذاشت و شلیک کرد
از صدا ترسید چشماشو بست
بعد چشماشو باز کرد و گفت : وایییییی عالی بود !
من : افرین زود یاد گرفتی بیا بریم دیگه
رانیا : عه همین ؟
من : اره دیگه همین بعدا دوباره میایم تمرین میکنی
رانیا : یه بار دیگه شلیک کنم ؟
به الامت تایید سرمو تکون دادم
به سمت من گرفت
رانیا : دستمو زیرش میزارم نشونه میگیرم
دستامو باز کردم و گفتم : بزن
بالا گرفت و توی اسمون شلیک کرد
رانیا : خیلی خوبه !
من : کافیه بیا بریم
رانیا : یه بار دیگه
من : نه زود باش !
رانیا : لطفا
من : ای بابا زود باش