
Fake love

P35
شخصیت جدید وارد میشود
Ji chang wook🐈⬛:
#Fake_love35
رانیا
از خونه بیرون زدم
رفتم کنار دریا که یکم قدم بزنم
ادرین هر بار خودش پرسید و خودش تصمیم گرفت و جواب داد
اما من اصلا از این موضوع اصبانی نشدم
چون انگار هر بار هر دل خودم رو میدم
به هر حال از وضعیت خودم راضیم
با یه نفر برخورد کردم از افکارم بیرون امدم
بهش نگاه کردم و گفتم : معذت م ....
اون چقدر اشناس
من : ما همو میشناسیم ؟
لبخند مرموزی زد و گفت : من لایلام
اسمش چند بار تو مغزم تکرار شد
اون اینجا چکار داره ؟
چطور منو پیدا کرده ؟
چرا امده پیش من ؟
من : چی از جونم میخوای ؟!
لایلا : چیز خواسی نمیخوام رانیا جون فقط جونتو میخوام !
مثل همیشه با دیدنش افکارم بهم ریخت و سر درد گرفتم
دستمو روی سرم گذاشتم تمام دنیا دور سرم میچرخید
جلوم امد و گفتم : اماده ای ؟
دستامو روی شونه هاش گذاشتم قبل از اینکه حولش بدم عقب رفت و خودشو روی زمین انداخت
لایلا : ااااااااااااااخ پاااااااااااام کمکم کنییید !
ادرین و یک نفر دیگه بدو بدو امدن سمتش
ادرین : حالت خوبه خانوم
به شخص دیگه ای که باهاش گفت : سوار ماشینش کن ببریمش بیمارستان
امد سمت من و گفت : بیا بریم رانیا
صداش رو میشنیدم ولی نمیتونستم تکون بخورم
دستشو دور گردنم انداخت بهم نزدیک شد و گفت : نگران نباش نمیتونه واست دردسر درست کنه
منو کشوند و سوار ماشین کرد و کنارم نشست
لایلا روبه رومون نشته بود و همش داد میزد و با صداش حالم بد تر میشد
من : خفه شو !
داد زد و گفت : اااا اون دیوونه رو ازم دور کنید
من : خفه شو !
ادرین بغلم کرد سرمو روی سینش گذاشت و گفت : باشه اروم باش
تو هم کمتر داد بزن فقط یه اتفاق بوده دیگه !
لایلا : اون منو از عمد حول داد !
ادرین : تورو نکشته که الانم داریم میریم بیمارستان !
ماشین جلوی در بیمارستان نگه داشت از ماشین پیاده شدیم
لایلا : من نمیتونم راه برم پام خیلی درد میکنه !
ادرین : میشه ویلچر بیارید
پرستارا امدن بردنش داخل ما هم دنبالش رفتیم و داخل سالن منتظر موندیم
من : من کاریش نکردم !
ادرین : یه اتفاق بود
من : من حولش ندادم !
ادرین : اما من دیدم که حولش دادی
من : من حولش ندادم خودش خودشو انداخت روی زمین
بهم نگاه کرد و سکوت کرد
حتما اونم حرفمو باور نمیکنه
من : تو منو باور داری ؟
ادرین : معلومه که باور دارم
من : اون خودش خودشو انداخت روی زمین
بغض توی گلوم شکست و شروع به اشک ریختم کردم و گفت : تو دیگه حرفمو باور کن
بغلم کرد و گفت : باشه باور میکنم