مافیای سیاه پوش(part8)

ۮختࢪ اؽࢪاڼ ۮختࢪ اؽࢪاڼ ۮختࢪ اؽࢪاڼ · 1401/12/21 12:00 · خواندن 3 دقیقه

درود فراوان 

سو قرار بود دیروز دو تا پارت بزارم ولی وقت نکردم جبران میکنم اون یه پارتو:)

ببینید من با آهنگ رمان مینویسم پلی لیستم مرتب نیست داشتم  آهنگ believer رو گوش میکردم تموم شد یهو رفت رو اهنگ تریاک فروش صدام‌کرد یواشکی نگام کرد عصن پاره شده بودم هر چی ایده بود پرید از ذهنم😭😂

راستی یه مشکلی که داشتین با ایرانی بودن شخصیتا بود مشکلش چیه؟💀

 

 

رئیس صاف ایستاد نگاهشو به زمین دوخت و سرشو پایین انداخت اون مرد بدون لحظه ای توقف یا حتی نیم نگاهی به رئیس از کنارش رد شد. 

متعجب به لوکا نگاه کردم شونه ام و بالا انداختم و پشت سر رئیس از عمارت خارج شدم و سمت سازمان حرکت کردم

●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●

نگاهی به لوکا کردم و گفتم:تمام چیزایی که ازش داریم و باید مرور کنیم 

سری تکون داد و شروع کرد:

یه عکس نامفهوم تنها چیزیه که ازش داریم هر قتلی که انجام میشه با یه تلفن عمومی و صدای مصنوعی گزارش میشه مقتول ها به اشکال مختلفی مردن اما نکته ی اشتراک اونا قلبشونه!همه ی مقتول ها به روش های وحشتناکی شکنجه شدن و بعد از زجرکش شدن و مرگشون قلبشون در آورده شده.

قربانی های زودیاک همگی ثروتمند یا سیاستمدار  هستن ادمایی که فساد های زیادی انجام دادن به جای قانون به دست زودیاک کشته میشن! در مورد طرح ردی دیوار داریم تحقیق میکنیم.

تکیه دادم و با خنده گفتم:داره ازش خوشم میاد!!

لوکا پوکر نگام کرد و گفت: تو باید به جای پلیس شدن خلافکار میشدی 

یه ابرومو بالا انداختم و گفتم:فکر بدی ام نیستا!

بالشتو پرت کرد طرفم و گفت:برو خانوم خلافکار رئیس کارت داره!

●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●

رئیس نگاهی بهم کرد و  گفت:دوپنچنگ!تحقیقاتو تو اون عمارت متوقف میکنی!!

+اما قربان اونجا صحنه ی جرمه یه ادم کشته شده!

سمتم برگشت و :کافیه! تو نمیخوای اخراج شی درست میگم؟

یه قدم عقب رفتم و سرمو پایین انداختم:من فقط کاری که لازمه رو انجام میدم!

-دوپنچنگ!کافیه بفهمم کاری که نباید و کردی!

دستمو مشت کردم و سرمو بالا اوردم:ما یه جنازه داریم و کلی ادم حق خواه نمیتونم اون عمارت و نادیده بگیرم من باید از اون مرد بازجویی کنیم!

عصبی داد زد:من رئیس توعم و تو هر کاری که من میگم و انجام میدی!

+شما رئیس من فقط داخل سازمان هستید حتی اگه تحقیقات  متوقف بشه من بیکار نمیشینم

رئیس نفس عمیقی کشید و آروم گفت:تو همیشه نترس بودی ولی اون ادما شوخی ندارن اون آدمی که داخل عمارت دیدی میتونه زندگی ما و هفت جدمون رو با خاک یکسان کنه اون کسیه که حتی پلیس هم حق نداره نزدیکش شه!پرونده ی زودیاک باید حل شه اما باید عمارت آگراست هارو نادیده بگیری!

●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●

سوم شخص:

مشت هاش محکمش روی بوکس نشست.

 با عصبانیت لگد محکمی به کیسه بوکس زد و نفس نفس زنان گفت:اون قاتل و میگیرم!اون مرد داخل عمارت بی ربط به قاتل نیست!

مشت و لگد هاش تا ساعت برای آروم شدن خشمش روی بوکس نشست.

¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

دیوید رو به آدرین ایستاد و گفت:اون دختر بیخیال نمیشه مصممه پیداتون کنه نباید زودتر بریم سراغش؟

به تصویر  چشم های آبی دخترک درون مانیتور نگاه کرد گوشه ی لبش کج شد و جنون چشماش شعله کشید.

+اون بره کوچولو با پای خودش میاد پیش من!