(E) Kwami Queen PART20
ملکه کوامی : PART20
های گایز
سخنی ندرم برو ادامه 😃🤌🏻
اینو باش توی سر چه رویایی می پرورونه 0__0
-: نه خواب دیدم که پدرم ارباب شرارته .شارل حالت خوبه ؟ چرا رنگت پریده .
ملکه خودش رو جمع و جور کردو گفت : خواب دیدی خیر باشه . چرا این چرت و پرتا رو به سرت راه میدی؟ پاشو کاراتو بکن بیا بیرون که هم آموزشاتت رو شروع کنی هم مطمئن بشیم که تو سالمی . پاشو مرد گنده خجالت بکش . اون موقع اسم زنا بد در رفته .........
همون طور که غر میزد رفت بیرون و درو بست .
پلگ : آدرین حالت خوبه؟
تا حالا پلگ رو انقدر نگران ندیده بودم .
-: آره بابا خوبم . چیزی نشده که .
(پلگ پنجه ها بیرون)
پیش به سوی یه روز ناشناخته دیگه .
(دانای کل : راوی)
صدا ها رو می شنید .
کاهن اعظم : خب امروز روز مبارزست . شما با بهترین مبارزان ما تمرین می کنید و تقویت میشید .
اول شما دختر کفشدوزکی
هنوز به سالن اصلی نرسیده بودند .
کاهن نگران گفت : چیزیت که نشد ؟ خب ادامه بدید ولی سطح مبارزت رو بیار پایین .
کمی که گذشت کت به سالن رسید .
دختر کفشدوزکی داشت با یک دختر تازه وارد می جنگید . تا کفشدوزک ، گربه سیاه رو دید تمرکزش رو از دست داد و دوباره کتک خورد .
کاهن کمی چانه اش رو مالید : فکر کنم بهتره اول ملکه تمرین رو اجرا کنه .
ملکه به کت تنه ای زد و گفت : بهت گفتم جاش نیست عاشقش نکن . حالا برای هر تمرین باید حسابی ذهنشو خالی کنه که مبادا عشقش بیاد جلوی چشش . (مود؟ مود😃)
کاهن : گارد بگیرید .
ملکه : صبر کنید استاد . این تمرینات برای من خیلی ابتداییه . اگه میشه سطح مبارزه رو بیشتر کنید .
کاهن با شک پرسید: مطمئنید ؟ آسیب می بینید ها ؟ کار ماریا خیلی خوبه .
ملکه گارد گرفت : با دست خالی هم میشه شکستش داد . (چشمکی به ماریا زد ) مواظب خودت باشیا ؟
ماریا : هه دیگ به دیگ میگه روت سیاه . من بهترین مبارز زن این کشورم .
و حمله شروع شد . ملکه با خنده جا خالی میداد و روی اعصاب ماریا راه می رفت .
ماریا کنترلش رو از دست داد و به سمت رقیب برگشت ولی همین که برگشت مشتی نوش جان کرد . طوری که روی زمین ولو شد .
ملکه با غرور گفت : گفتی من دیگم ؟
و همه حظار خندیدند .
ملکه : ساکت . شما حق اظهار نظر درباره رقیب منو ندارید . من رقیبشم (در همین حال ماریا رو بلند می کرد)
به ماریا چشمک زد : سطحتو ببر بالا . این بار با چوب مبارزه می کنیم .
و چوبی رو به طرف خود کشید . چوبی رو هم به طرف ماریا پرتاب کرد .
مسابقه شروع شد : ملکه که تخصص بالایی در حرکات چرخشی داشت مدام جا خالی میداد.
خلاصه
ملکه به جای اینکه خودش درس بگیره به ماریا درس میداد و همه از این کار او به وجد آمده بودن . ماریا فقط دور آخر رو برد چون استقامت ملکه به خاطر مشکل پاهاش کمتر بود .
خب هنگام مسابقه ملکه، کت پیش کفشدوزک رفت .
کت : ببینم به خاطر من ناراحت بودی؟
کفشدوزک سرش رو پایین انداخت .
کت ادامه داد : نزار عشقت جلوی رشدتو بگیره . من و تو برای همیم *عوق* . نگرانی برای من هیچی رو درست نمیکنه که هیچ . همه چی رو خراب تر میکنه . مراقب احساساتت باش بانوی من .
کت نوار برای مسابقه حاظر بشه .
با صدای کاهن، کت عصایش رو از کمرش باز کرد و به وسط زمین پرش کرد .
خب خب چطور بوووووووووووووووود 😃🤌🏻
نظر یادت نره لاو
بوص بوص بای😃 -ایش-