Fake love

R.m R.m R.m · 1401/12/18 21:50 · خواندن 2 دقیقه

P31

Ji chang wook🐈‍⬛:
#Fake_love31
ادرین 
گوشی رو از روی میز برداشتم و به یکی از ادمام توی شرکت زنگ زدم 
_ بفرمایید قربان 
من : اوضا توی شرکت چطوره ؟
_ جلوی همه درای شرکت پر از خبرنگاره اقا فلیکس هم یکم پیش امدن اینجا 
من : نزارید فلیکس بره اونجا رو جلوت کنید یکم دیگه میام اونجا 
_ چشم قربان
رانیا از پله ها امد پایین به تلوزیون نگاه کرد و گفت : این چرا شکسته ؟
من : مهم نیست من دارم میرم شرکت میای ؟
رانیا : اره میام 
سری تر از پله ها امد پایین و باهم از خونه زدیم بیرون و رفتیم شرکت 
خبرنگار ها از اونجا رفته بودن دو نفر کنار من امدن که کسی منو نشناسه 
یک نفر از بغل دستم رد شد و رفت بیرون 
قیافش خیلی اشناس 
این همون پسره اون شب توی پارتیه !
بهشون علامت دادم برن دنبالش و بگیرنش 
وارد اتاقی شدم که فلیکس اونجا بود 
روبه روش نشستم و تو چشماش نگاه کردم
فلیکس : تو نمردی !
من : میبینی که نمردم 
انگشت اشارمو روبه روش گرفتم و گفت : و فکر شریک شدن با منو از سرت بیرون بیار 
فلیکس : این تقصیر منه که برادر تو شدم ؟
من : مقصر به دنیا امدن اریک که هستی 
فلیکس: چی ؟!
من : من میدونم که تو پدر اریکی 
فلیکس : چی میگی تو اولین باری که من مرینتو دیدم حامله بود ! بعدشم مگه من مغز خر خوردم با یکی مثل مرینت روهم بریزم !
پس پدر اریک کیه ؟
نکنه منو سر کار گذاشته و پدر اریک خودمم
کی داره دروغ میگه ؟ مرینت یا فلیکس ؟
بلند شدم و از اتاق رفتم بیرون 
رانیا جلوی در بود 
من : بیا بریم 
_با من کاری ندارید قربان 
من : واسم یه دستگاه دروغ سنج جور کن 
_ چشم قربان 
رانیا : دروغ سنج ؟ میخوای چکار ؟
پوزخندی زدم و گفتم : واسه اینکه دیگه گول دروغ های کسی رو نخورم