(E) Kwami Queen PART17
ملکه کوامی : PART17
هلوووووووو چیطورین؟
با بهترین پارت رمان اومدم . بی مقدمه برو بخونش که خیلی منتظر نظراتتون شدم .
داستان قراره جالب بشه و ورود ی شخصیت جدید رو داریم ک خیلیم کراشه🥲 (هق)
Mmm جوابت درست بود 😃
لایک و نظر یادتون نره که انگیزه بده سریعتر پارت بدم♣️💟
این جا چه خبره ؟
لیدی باگ با صورتی که بالایش سه تا علامت سوال دیده میشد به سمت آنها حرکت کرد ولی تا خواست آن دو رو دعوا کند که چرا بازیگوشی می کنند ملکه گلوله ای برفی به سمت او پرتاب کرد .
کت و ملکه همان طور که داشتند میخندیدند و شکم هایشان رو گرفته بودند حرف می زدند .
ملکه : وایییی خیلی مسخره شدی بانوی این گربه
کت: اگه می دونستی چه قدر خوشکل شدی برای ما هم این صورت رو درست می کردی .
و هر هر می خندیدند .
این همه بازیگوشی برای اون ها طبیعیه . خودت چرا بازی نمی کنی؟
با صدای کاهن اعظم هر سه در جا ایستاده و سیخ شدند .
کاهن اعظم: نیازی به این کار ها نیست . من دیگه اون کاهنی نیستم که فو رو مجبور کردم 24 ساعت بدون غذا از جعبه معجزه آسا مراقبت کنه . با من بیاید من باید باهاتون حرف بزنم و از این چند سال اخیر بگم .
هر سه نفر پشت با صدای کاهن اعظم به راه افتادند .
(این صحبت ها زمانیه که دارن وارد معبد میشن و از پله ها بالا میرن)
با صدای کاهن اعظم: همونطور که فو بهتون گفته بود ساخت اون هیولای آموکی باعث شد که معبد به طور کامل نابود بشه ولی یک سال پیش که ابر قهرمانان اصیل ما اون رو شکست دادن و همه چیز رو به حالت اول برگردوندن همه چیز درست شد . من هم زنده شدم . باید بگم مردن خیلی عجیبه .
دیگه به طبقه بالا رسیده بودند .
با صدای کاهن اعظم دوباره دهنش رو باز می کنه: جوری که من از فو شنیدم ، گفت معجزه آسای پروانه و طاووس رو گم کرده . اون دو معجزه گر قدرت های شبیه به همی دارن و با هم قوی تر هم میشن . چیزی هست که بخواین بگین ؟
کت : راستش این ملکمون برای این که ما رو از شر ارباب شرارت برای یک ماه در امان نگه داره یه کارایی کرده که ما خبر نداریم .
کاهن اعظم رو به ملکه کرد و منتظر جواب موند .
ملکه : خب راستش من برای دور کردن کوامی ها شون مجبور به استفاده از حقه جادویی ظرف شیشه شدم .
کاهن اعظم : یعنی اون ها رو ارتقا دادی؟
ملکه : بله ولی مجبور بودم و گرنه اعتماد و هویتشون هیچکدوم گیرم نمی اومد .
کت : یعنی تو هویت اون غولو می دونی .
تا کت این حرف و زد غم ملکه تازه شد (با بغض گفت): چرا اینطوری باهاش حرف می زنی . اون هم یه انسانه .از جمع دور شد . به قسمت باز ی رفت و آنجا نشست .
کاهن اعظم که فکر همچین چیزی رو می کرد رو به زوج ابر قهرمان کرد و گفت: شما برید یه گشتی بزنید . من باید با ملکه جوان صحبت کنم .
و به طرف (تراس خودمونه دیگه) رفت : از نزدیکانتونه ملکه ؟
ملکه سرتکان داد .
کاهن اعظم: با کاهن اعظم که اینجوری حرف نمی زنن . چی شده . اون کیه؟
ملکه : خب من کت نویر رو خیلی دوست دارم . اون بهترین دوست منه . البته از نظر خودم . و اینکه نمی خوام خم به ابروش بیاد چه برسه به اینکه ارباب شرارت پدرش باشه و دستیار پدرش هم مایورا .
کاهن اعظم با نگرانی گفت: یعنی فکر می کنی ممکنه ارباب شرارت از قدرت گربه سیاه ابر شرور درست کنه؟
ملکه :بله کاهن اعظم .
خب شاید بشه یه جورایی قانعشون کرد که معجزه گر ها برای شما از این سن به بعد خطر ناکن . یا جوونا بهتر ازشون استفاده می کنن . حالا بهتره چیزی به گربه سیاه نگی ملکه کوامی.
بلند شد و گفت: بهتره برید استراحت کنید مطمئنا بسیار گرسنه هستید . هم خودتون هم کوامی هاتون . خدمتکار! (خدمتکار اومد) میز مهمان رو بچینید . باید قهرمانانمون رو تقویت کنیم .
ملکه نگاهش رو به بیرون برد . غروب آفتاب رو تماشا می کرد که آن دو رو دید .
با خودش گفت : وااااااااای الان کسی اینا رو نبینه آبروشون بره . خودم باید صداشون کنم .
خب خب داستان تا الان فقط ژانر ماجرایی و قهرمان بازی داشته 🙄
پارت بعد میریم سراغ بخش لاوی داوی داستان 😃
ی ایده به ذهنم رسیده و میخوام ی رمان دیگه رو شروع کنم (اون رمانی که گفتم کاورشو درست کردم فعلا پروندش بسته) و از اونجایی که ژانر های لاوی داوی ماوی همیشه طرفدار داره، بیشتر عاشقانه میزنمش ... خیلی دارم فکر میکنم روش پس شاید طول بکشه (شایدم بیافته بعد عید) ... ولی فعلا اسکلت داستان دستم اومده و ی جورایی میخوام میراکلس رو با داستان 4 عنصر مخلوط کنم ... ینی 4 تا گاد بزارم برای داستان ( آب - خاک - آتیش - هوا) و بعدشم بقیه ماجرا ... نظرتون رو بهم بگید که شروعش کنم یا عوض کنم چارچوب داستانو :))
اسی لاوز یو اللل :))