مافیای سیاه پوش(part6)

ۮختࢪ اؽࢪاڼ ۮختࢪ اؽࢪاڼ ۮختࢪ اؽࢪاڼ · 1401/12/17 18:40 · خواندن 3 دقیقه

درروددد:)))

هم اکنون صدای منو خیس خالی از بالای پارک پلیس میشنوین😭😂(ناموسا کی وسط بارون میره ورزش کنه:)؟)

سو از اونجایی که پارت دیروز خیلی کم بود پارت بعدی هم خیلی  زود مینویسم:)

راستی زودیاک یه قاتل زنجیره ایه که هرگز کسی نتونست پیداش کنه خیلی آدما رو کشته و بازمانده ها هر کی یه شکلی ازش میگه یکی میگه مرده یکی میگه زنه کلا خیلی مرموزه یه سری نامه هم به یه خط عجیب باستانی بعد هر قتل به جا میزاشته ازش!

مرینت 

فاجعه ی قرن!!!

این یه قتل عادی نبود این جنازه حتی صورتش هم کاملا له شده.

به اطراف نگاه کردم این خونه یه قصر تمام عیار بود

 سیستم امینتی خیلی بالایی داشت همه جای خونه پر از حس گر و دوربین های امینتی بود!

لوکا در حالی که رنگش پریده بود سمتم اومد و گفت:مرینت اینو باید ببینی!

با دیدین دیواری که خط های آبی روش بود و با خون یه M بزرگ نوشته شده بود خشکم زد.

اون کارشو شروه کرده بود!کشتن کارآگاهی که رو پرونده اش کار می‌کرد یعنی من!

مامور پزشک قانونی سمتم اومد و گفت:مقتول تمام صورتش با اسید سوخته شده و با جسم دو کیلویی آهنی حداقل پنج بار به صورتش ضربه خورده قاتل مثل ۲۷۱ قربانی قبلی قلب همه اشون رو در آورده اما این مقتول و قبل مرگ با جریان برق شکنجه داده و تمام استخون های دست و  پاش شکسته شده 

نگاه دقیقی بهم کرد و سرنگی و بهم نشون داد:این سرنگ طبق شواهد ماده ی داخلش باعث فلج شدن مقتول شده ولی تمام درد هارو حس کرده اما بائو آزمایش های متنوعی انجام بدیم برای این سرنگ 

کنجکاو نگاهی به طبقه ی بالا کردم و با چند لحظه ی کوتاه سایه ی فردی رو دیدم!

لعنتی!!

به سرعت از پله ها بالا رفتم و وارد اتاقی که درش باز بود   به اطراف نگاه کردم یه اتاق سلطنتی با تم رنگ قهوه ای و مشکی بود فضای اتاق به شدت تاریک بود و پرده های زخیم مانع ورود نور به داخل میشد یه عطر خاص تو اتاق بود!یه عطر  مردونه که نظیرش و ندیده بودم

سرم و برگردوندم و چشمام میخ یه تابلو شد! تابلوی یه حیوون درنده با چشمای خطرناک سبز رنگ.

درندگی تو چشمای حیوون انقدر زیاد بود که  قدمی به عقب برداشتم و به جسم محکمی برخورد کردم به عقب برگشتم و به چشمایی دقیقا شبیه چشمای اون حیوون درنده سبز و خطرناک رو به رو شدم 

چشمام درشت شد و از ترس چیزی که دیده بودم قدمی به عقب برداشتم  کمرم به میز برخورد کرد و مرد خطرناک قدمی جلو اومد  ناخواداگاه به عقب متمایل شدم و کمرم به میز برخورد کرد دستاشو  رو میز گذاشت دو طرف کمرم رو احاطه کرد و سمتم کج شد 

درندگی و جنون چشماش نفسم و حبس کرده بود و نگاهش میخ چشمام بود!

صدای تاریک و بمی که سرما و خطر رو منتقل میکرد باعث لرزش بدنم شد:نفس بعدیتو تو این اتاق نمیکشی!

ناخواداگاه سمت در پرواز کردم و ازش خارج شدم به در تکیه دادم و نفسای عمیق کشیدم اون چه کوفتی بود؟

محکم زدم تو سر خودم لعنتی چرا مثل احمقا ترسیدم ازش؟؟؟؟