
Fake love

P29
#Fake_love29
ادرین
من : اشکال نداره من یه چیزی درست میکنم
رانیا : اشپزی بلدی
من : نه از اینترنت یاد میگیم
رانیا : پس کیک درست کن
من : باشه
______
من : خب تخم مرغ . ارد . شکر . روغن . بگیمپودر رو داخل ظرف میریزیم
هرچی روی میز بود رو داخل ظرف ریختم
بعد به صفحه گوشی نگاه کردم
من : میریزیم داخل همزن که مخلوط بشن
به درو ورم نگاه کردم
کلی دستگاه داخل اشپزخونه بود
من : کدومشون همزنه ؟
رانیا شونه ای بالا انداخت و گفت : نمیدونم
گوشی رو برداشتم و داخل گوگل سرچ کردم : دستگاه همزن
به عکسش نگاه کردم و پیداش کردم
مواد رو داخلش ریختم
بهش نگاه کردم یه دکمه پیدا کردم و گفتم : فکنم باید اینو بزنیم
فشارش دادم دستگاه روشت شد و بوم
تمام موارد داخلش رو پرت کرد روی صورتم
چشمامو روی هم فشار دادم و گفتم : لعنت به این شانص !
صورتش قرمز شده بود و بزور خودشو نگه داشته بود که نخنده
دستگاه رو از روی میز انداختم
یکم از موادو برداشتم و مالیدم روی صورتش و گفتم : ها ها ها حالا میتونی بخندی
چهره عصبانی جایگزین چهره خندونش شد و گفت : دیگه گشنه نیستم بیخیال
رفت سمت پله ها و منم دنبالش رفتم
رانیا : میخوام برم حموم !
من : میدونم
چنتا پله رفت بالا بازم دنبالش رفتم
رانیا : توهم میخوای بیای !
من : اره خب منم میخوام دوش بگیرم
با چشمای گرد شده بهم نگاه کرد
من : توی اتاق خودم
کنار وایساد و گفت : بیا برو
خندیدم و از بغلش رد شدم رفتم بالا رفتم توی اتاق خودم لباسامو در اوردم دوش گرفتم به چند نفر زنگ زدم فردا بیان خونه رو تمیز کنن
بی حوصله روی تخت دراز کشیدم چشمامو بستم
الکی وقت خودمو توی اشپزخونه تلف کردم به هیچ دردی هم نخورد
یه فکری به سرم زد چشمامو باز کردم بلند شدم و دوباره رفتم سمت اشپزخونه
داخل کمد چنتا کیک پیدا کردم داخل بشقاب گذاشتم توی یخچال اب پرتقال بود یک لیوال خالی کردم همرو توی سینی چیدم بهش نگاه کردم
خیلی سادس یکم رمانتیک بازی میخواد
داخل خونه یک گلدون بزرگ پر از گل های زر سفید بود
یک شاخه گل برداشتم کنارش گذاشتم چنتا برگ هم کنارش ریختم
حالا بهتر شد !
برش داشتم رفتم سمت اتاق رانیا
در زدم و رفتم تو
رانیا : چیزی شده ؟
من : واست غذا اوردم
گذاشتمش روی میز کوچیک کنار تخت
سری بلند شد رفت سمتش و گفت : خیلی بهش نیاز داشتم ممنون !
رفتم توی اتاق خودم دراز کشیدم روی تخت لبخند رضایتی زدم و خوابیدم