نخ سرنوشت P4
پارت چهارم|
ژولی وارد اتاق شد و گفت :
اوژنی خواهش میکنم یک دقیقه بامن بیا .
دست مرا گرفت وبه اتاق سوزان برد.
سوزان روی نیمکت نشسته ودرحالی که به طرف
پایین خم شده بود آهسته وجرعه جرعه شراب پورت داین مینوشید.
این شراب معمول برای
تقویت است وتا به حال به من از این شراب حتی یک گیلاس هم نداده اند .
زیرا به قول
مادرم دختران جوان احتیاجی به تقویت ندارند.
مادرم درکنار سوزان نشسته بود.
فهمیدم سعی میکند خود را مقتدر و مطمئن نشان دهد ولی هروقت چنین قیافه ای به خود میگیرد بیش از
مواقع دیگر سست وناتوان به نظر میرسد .
درچنین مواقعی شانه های باریک خود را بال نگه
میدارد وصورت اودر زیر کله مخصوص زنان بیوه که دوماه است آنرا به سر میگذارد کوچکتر جلوه میکند .
مادر بیچاره ام بیشتر به یک طفل یتیم شباهت دارد تابه یک بیوه .
مادرم او لحظه ای گفت :
-ما تصمیم گرفته ایم که سوزان فردا به ملاقات آلبیت برود.
سپس گلوی خود را صاف کرده وبه صحبت ادامه داد:
-اوژنی شما هم با سوزان خواهی رفت .
سوزان آهسته زمزمه کرد:
بلافاصله متوجه شدم که شراب نه تنها اورا تقویت نکرده است بلکه اورا غمگین وخواب آلود
نموده .
تعجب کردم که چرا من باید همراه او بروم نه ژولی.مادرم باز به صحبت خود ادامه
داد :
-سوزان برای نجات اتیین اینطور تصمیم گرفته .
دخترجان وجود توباعث تسکین و راحتی
سوزان خواهد بود.
درهمین موقع ژولی صحبت مادرم را قطع کرده و گفت : البته توباید ساکت باشی وسوزان باید صحبت کند
پایان پارت |
حمایت قشنگا ؟ :]