(E) Kwami Queen PART13

سآی‌نآ» سآی‌نآ» سآی‌نآ» · 1401/12/12 14:09 · خواندن 6 دقیقه

ملکه کوامی : PART13

های اینم پارت 13

اول داستان ی خلاصه ای از کل اتفاقاتی که تا الان افتاده داریم و از این قسمت به بعد در چین اتفاق می افته که خعلی جالب بیده 😐

 

 

 

 

 

خلاصه داستان: دختری به اسم شارل که معلول بوده بعد از کمک کردن به نگهبان معجزه آساها که برای پیدا کردن ابر قهرمان اومده بود معجزه آسا میگیره به پاریس میره تا به دختر کفشدوزکی و گربه سیاه کمک کنه .
در این بین اتفاقات عجیب غریبی می افته و به خاطر حواسپرتی های زوج ابر قهرمان به هویتشون پی میبره . یکی دیگه از این اتفاقات این بود که یکی از معجزه ساز ها به نام استاد چنگ می فهمه که اون صلاحیت ملکه کوامی ها بودن رو داره اما برای آزاد شدن قدرتش باید یه چیز ارزشمند رو قربانی کنه و اون چیزی نبود جز معجزه گرش .
شارل بعد از کمی تعلل معجزه گرش رو فدا می کنه تا به قدرتی فرازمینی دست پیدا کنه و به کمک قدرتش ابر شرور ها رو شکست بده . شارل اونقدر با استعداد بود که آموزشات سی ساله رو در یک سال فرا می گیره و برای پایان آموزش و گرفتن تمام جادویی که باید داشته باشه و حقشه که داشته باشه باید به چین سفر کنه و به معبد معجزه آسا ها بره .
برای رفتن به این سفر که خودش و زوج ابر قهرمان هم باید برن همه چیز سر راهشون میشه . اول اینکه ابر شرور ها آزادانه پاریس رو به آتش میکشیدن . دوم اینکه پدر مادراشون نگرانشون می شدن . سوم اینکه خطر های سفر و محدودیت های معجزه گر هاشون ممکن بود اونها رو در طول سفر لو بده . و......
شارل مشکل ارباب شرارت رو حل میکنه . به این شکل که کوامی هاشون رو به وعده ارتقاء یک ماه توی یه بطری جادویی نگه می داره و بهشون می گه اگه توی یه ماه آینده از بطری درشون بیارید ارتقاء پیدا نمی کنن و شاید هیچوقت هم ارتقاء پیدا نکنن .
استاد هم مشکل نبودشون رو با جادو حل میکنه . از اون ها شبیه سازی میکنه که توی یه ماه آینده جای اونها رو پر کنن .
شارل یا بهتره بگم ملکه کوامی ها برای اینکه محدودیت زمانی ابر قهرمان ها ، در طول سفر هویتشون رو لو نده کوامی هاشون رو با یه روش سریع تر ارتقاء میده . در واقع از جادوی اصلیش برای این کار استفاده می کنه . خلاصه همه مشکلات رفع میشه.

میریم که داستانو داشته باشید از زبان راوی:
دختر کفشدوزکی برای باز کردن دریچه به چین از میراکلس اسب استفاده کرد و در چین ظاهر شدند  .
اونها در بازار قدیمی شهر خودشون رو پیدا کردن . وقتی مردم متوجه حضور ابرقهرمانان پاریس در شهرشون شدند به سمتشون رفتن تا با اونها حرف بزنن . بعد از ی مدت مردم هم پرسیدن که  کجا می تونن معبد قدیمی معجزه گر ها رو پیدا کنن . اما هیچ کس نمی دونست .
ملکه به خاطر جادوش در هوا معلق بود و نگاه همه روی او بود و نمی تونست تمرکز کنه برای همین روی زمین فرود اومد. دست ابر قهرمان ها رو کشید و در جایی نشست و اون دو روبه روش بودن .
ملکه:این ها همه جوونن از کجا باید بدونن تو صد سال پیش چه اتفاقی افتاده ؟
ناگهان سرش رو بالا آورد و گفت: باید از قدیمی های این شهر بپرسیم . اون ها حتما یه چیزایی شنیدن .
همه به سمت قدیمی ترین و زوار در رفته ترین مغازه آن جا رفتند . از شانس خوبشون پیر مردی در اون جا کار می کرد .
لیدی : ببخشید آقا ! شما مسن ترین فرد این شهر رو میشناسید؟
مرد مسن چشمانش رو ریز کرد و با شک گفت : برای چی دنبال یه مرد پیر می گردین؟
ملکه با آرامش و مهربانی هر چه تمام تر گفت : راستش ما به دنبال معبد معجزه آسا می گردیم . برای اتمام آموزش های این دو ابر قهرمان و من باید به اونجا بریم تا استاد اعظم به کار ما رسیدگی بکنه .  اما اول باید کسی رو پیدا کنیم که در بیش از صد سال پیش زندگی می کرده . ملکه حالت متفکرانه ای به خود گرفت : اما کی؟
کت با شوخ طبعی گفت : فکر کنم باید دنبال کسی بگردیم که یه گوشه افتاده و نزدیک به مرگشه.
مرد مسن گفت : با این که شک دارم شما جوونا با لباسای زشت و عجیب (عمت زشته --__--) ابر قهرمان باشید ولی اونی که دنبالشید یه کاغذ به من داد . فکر کنم می دونست چند نفر میان برای دیدنش .
کاغذی رو به کت داد و گفت : کمتر مزه بریز . شاید اون مثل من مراعاتتو نکرد و یه بلایی سرت آورد . (رو به ملکه کرد) وقتی رفتید بگید از طرف موشان اومدین تا راهتون بدن.
ملکه و لیدی به هم نگاه کردند و یکهو به سمت کت برگشتند و گفتند : مراقب رفتارت باش گربه شیطون .
و با اخم به کاغذ نگاه کردند . ملکه : از کجا آدرس رو پیدا کنیم ما که این شهرو نمیشناسیم.
کت گفت : ولی موقعیت مکانی تلفن یه ابر قهرمان هیچوقت اشتباه نمی کنه . بانوی من آدرسو بخون تا من وارد کنم .
وقتی آدرس رو پیدا کردند همگی با هم به پیاده روی پرداختند . بعد از سی دقیقه پیاده روی به یک خانه بسیار اصیل چینی رسیدند . به هیچ عنوان اثر پوسیدگی دیده نمی شد . خانه بسیار شیک بود که معلوم میشد فرد بسیار ثروتمندی است . کت خواست وارد شود که بلا فاصله لیدی او رو عقب کشید : ببین پیشی خواهشا مثل یه آقای متمدن و متشخص رفتار کن که دل همه برات ضعف بره . زیر لب گفت: هرچند نمی خوام نگاه کسی روت باشه (جوننننننن😁)  (و دوباره صدایش رو عادی کرد) ولی برای اینکه اون فرد برای انتقام از تو چوب لای چرخمون نزاره باید مودب باشیم و هر کاری می خواد انجام بدیم .
کت در دل با خودش فکر کرد . چرا باید کار تیمش رو خراب کند؟ نباید باعث تزلزل تیم و نرسیدن به هدفشون شود. پس با متانت کامل سر بلند کرد .
کت: بله بانوی من . تو درست میگی . من نباید کارو خراب کنم .
لیدی که خیالش راحت شده بود سری تکان داد و رو به در کرد . کمی استرس داشت ولی آن رو فرو خورد و در زد . صدایی از پشت در آمد : چی می خوای؟
لیدی دم و بازدمی انجام داد و گفت : سلام . از طرف موشان اومدیم .
مرد سکوت کرد ولی بعد هوار کشید: آقا !!!!آقا مهمونای ویژه داریم!!! مهمونای ویژه داریم!
یکهو صدایی آمد که به نظر خیلی جوان می زد: تو مطمئنی؟
خدمتکار: بله آقا گفت موشان خودم ....
مرد جوان نزاشت او حرف بزند و به سمت در آمد و اون رو باز کرد با خوشحالی به هر سه نگاه کرد : سلام خوش اومدین . من سومات سان هستم . شما هم باید (تک به تک به هر کدام اشاره کرد) گربه سیاه ، دختر کفشدوزکی (وقتی به ملکه کوامی ها رسید) ولی شما رو نمیشناسم؟
شما دو نفر لطفا با من بیاید ولی شما خانم نمیتونید وارد شید .
سومات سان ابر قهرمان ها رو داخل کشید و در رو بست .
ملکه کوامی ها چند ثانیه در بهت حرفی بود که آن مرد با بی پروایی به او گفته بود .........
 

 

 

لایک نظر؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟😐😐😐

ناموصا زیاد گذاشتم یکم جنبه داشته باشین 😐😐

بای