عشق جهنم ۲ پارت ۳

Marl Marl Marl · 1401/12/12 09:33 · خواندن 3 دقیقه

بچه ها منوسرما خوردم و پارت بعدی میشه مال شنبه ۲هفته دیگه 

برای همین این پارت رو زودتر دادم


دیوید.
چشمام رو بستم و از حرص نفسمو محکم بیرون دادم .
نقشه برای الیس سخت تر از تله برای دشمنه ! 
اون خیلی باهوشه ولی باهوش تر از ایزابلا نیست .
اره ... خودشه ایزابلا. اون خیلی باهوشه ..
برگه رو تو دستم مچاله کردم و از پله ها بالا رفتم . بلاخره به این بهونه می تونستم ببینمش . دم در کسی نبود . پس خدمتکارا !.
در زدم و وارد شدم .
_ ایزابلا...
اون تو اتاقش نبود اما برگه ای دیدم که از طرف الیس بود .
اخمام رو تو هم کشیدم . پس کار خودشو کرد. اونم با پول میراث خاندانش  . نامه را باز کردم . با دندوانای قفل شده تو هم اروم نامه رو خوندم .
     سلام عشقم 
خوبی . اون نقشه رو تا اخر این هفته فرصت داری که تکمیل کنی ‌. چون ایزابلا تو دستای من گیر افتاده .
خوب امیدوارم زودتر همدیگه رو ببینیم
عشق دیوید : الیس
دسمتو محکم روی میز عسلی کوبیدم . که  شاخه ی گل ایزابلا به پایین پرت شد.
چند لحظه چشمامو بستم تا ذهنمو خالی کنم .
ولی بی قرار بودم . اگه اون باهوشه پس...پس  پدرشم باهوشه. چرا زودتر به فکرم نرسید .
در اتاق رو باز کردم و بیرون رفتم؛ با تموم خشمی که از الیس داشتم در رو بستم که صدای(( بوم ))  در خودم رو هم ترسوند  .از پله ها پایین رفتم و توی اتاق جلسات وارد شدم که همه به احترام من بلند شدن.
به وزیر اشاره کردم و ببخشید کوچیکی زیر لب گفتم .
از اتاق خارج شدم و به اتاق خودم راهنمایی شون کردم. نقشه  را جلو قرار دادم و گفتم :((
_ می تونید این نقشه رو تا فردا کامل کنید. دقیق و زیرکانه باشه لطفا .......
از وقتی پدرم فوت کرده ، کار ها سخت تر شده چون پدرم همیشه حامی من بود لطفا الان شما حامی من باشید و به من کمکم کنید .))
خواست چیزی بگه که دستمو به عنوان سکوت بالا بردم و ادامه دادم .قضیه از وقتیه که ایزابلا به عنوان همسر من انتخاب شد و الیس رو به حکم همکاری با مادرش به جزیره ی دور افتاده ای فرستاده شد . بعد از اون ماجرا مادرم رو زندانی کرد و منو تهدید کرد که نقشه حمله به قصر پدرم رو بکشم تا اموال مال اون بشه و منم قبول کردم و مادرم ازاد شد . ولی بیش تر از یک هفته دارم به کار هام رسیدگی میکنم اما الان .....
صدای بغص تو گلوم گیر گیر کرد و گفتم : دخترتون زندانیه . چشمامو بستم و جلوی وزیر زانو زدم و گفتم : ببخشید همسر خوبی برای ایزابلا نبودم .اگه حواسم بیشتر بهش بود این اتفاق برای دخترتون نمی افتاد.
صندلی رو به عقب فرستاد و گفت : 
وزیر:  تقصیر شما نیست . لطفا این موضوع رو با کسی در میون نگذارید . خودم حلش می کنم . ممنون که به من اعتماد می کنید.
_ یادتون نره که  الیس دختره باهوشیه و  لطفا سریع تر  عمل کنید .
بعد از رفتن وزیر نامه ای که تو دستم بود رو باز کردم و پارش کردم.
اون برای من تله گذاشت، حالا نوبت منه...،