(E) Kwami Queen PART10
ملکه کوامی : PART10
هایییییییییی اینم پارت 10
ب طور خلاصه میگم، مرسی بابت حرفاتون و اینکه نشونم دادید رمان لیاقت پست کردن رو داره 💟
راستی پارت هارو کوتاه تر کردم، یعنی شاید نصف ... هر چی پارت کمتر هیجان بیشتر 😃
یک سال از تعلیمات ملکه کوامی ها می گذشت . پیشرفت های سریع او به گوش رئسای معابد معجزه آسا هم رسیده بود . همه می خواستند سریعتر این ملکه با استعداد را ببینند .
آن روز ملکه آموزشاتی را که باید در سی سال فرا می گرفت در یک سال تمام کرد .
استعداد او خدادادی بود . حتی به تمرین هم نیازی نداشت در جا همه را یاد می گرفت . دختر کفشدوزکی هم یک نگهبان بالغ شده بود در طول این مدت خیلی پخته تر شده بود . گربه سیاه هم با متانت و جذبه ای صد برابر در کنار بانویش ظاهر می شد . محبت هایشان به یکدیگر را دیگر هر کسی می فهمید . البته اگر در خلوت هایشان مچشان را می گرفت .
استاد : ملکه کوامی ها آموزشات شما به پایان رسیده . تنها چیزی که برای شما باقی می ماند ، ملاقات با اعضای معابد است . اما باید این دو تا وروجک رو هم با خودتون ببرید .
کت نویر: هی.......چرا همیشه ما رو بد صدا می زنی و شارلو میگی ملکه و بانو . این دور از انصافه .
استاد بعد از کمی خندیدن گفت : شما سه نفر باید به شانگهای رفته و از آنجا به دنبال معبد بگردید . ملکه !!! شما و دختر کفشدوزکی باید جعبه معجزه آسا را همراه خود ببرید .
هر دو جعبه را .
دختر کفشدوزکی : قبل از هر چیز باید ارباب شرارت رو یه کاریش بکنیم . چطوری راضیش کنیم که فعلا کسی رو آکومایی نکنه؟
استاد : ببینم مگه اون دنبال معجزه آسا های شما نیست . اگه بدونه نیستید که دیگه............
دختر کفشدوزکی : نه اون از هر راهی برای درست کردن یه ارتش استفاده می کنه . این راه خوبی نیست .
در همان هنگام راهی به فکر شارل می رسد .
شارل: ببینم اگه متحد قدرتمندش بهش بگه دست نگه داره چی؟
همه سرها به طرف شارل برگشت.
شارل :اگه من به عنوان یه فرد شرور به ارباب شرارت پیشنهاد بدم که کوامیش رو قوی تر کنم . میشه نگهش داشت تا ما برگردیم .
استاد دستی به چانه اش کشید و گفت : در اون صورت میشه اون رو تا لحظه برگشت شما نگه داشت تا از معجزه گرش استفاده نکنه . ولی باید اون قدر قدرتمند جلوه بکنه تا ارباب شرارت به حرفش گوش بده .
شارل : پس باید یه نمایش بزرگ راه بندازیم . اگه بتونیم ارباب شرارت رو متقاعد کنیم که من یه فرد شرورم و می تونم کمکش کنم ، اون موقع به من اعتماد می کنه و به حرفم گوش می کنه . میتونیم تا برگشتمون زمان بخریم .
دختر کفشدوزکی : پس امید مردم چی میشه اگه همه اون صحنه رو ببینن ارباب شرارت همه رو آکومایی می کنه.
شارل : خب من با شما نمی جنگم . از بردش استفاده می کنم تا با خودش حرف بزنم .
دختر کفشدوزکی می خواست حرفی بزند که صدای مردم را شنید که فرار می کردند .
باز هم آقای رامیه آقای کبوتر شده بود .
شارل که فکر خوبی به ذهنش خطور کرده بود سریعا تبدیل شد (یورا، تاج منو آماده کن) : با من بیاید ولی قبل از این که بهش برسین من وارد صحنه میشم و با ارباب شرارت معامله می کنم .
همه از استاد خداحافظی کردند و به سمت آقای کبوتر راه افتادند . وسط راه ایستادند و ملکه کوامی ها به سمت آقای کبوتر رفت : یه ابر قهرمان جدید و کبوتر هایش را به طرف ملکه حمله ور کرد. ملکه که قدرتش کنترل روح حیوانات بود همه را از خودش دور کرد . با جادو آقای کبوتر را گرفت و با لحنی که شرارت از آن می ریخت گفت : فکر می کردم ارباب شرارت به متحد جدیدش خوش آمد بگه نه اینکه به اون حمله ور بشه .
حلقه پروانه ای ارباب شرارت شکل گرفت و آقای کبوتر حالاحرف های ارباب شرارت را به ملکه کوامی ها منتقل می کرد : تو کی هستی و چرا می خوای با من متحد بشی؟
-: من ملکه کوامی ها هستم می تونم قدرت های کوامی ها را زیاد کنم . می خواستم کمکت کنم ولی دیدم که خیلی پست تر از این حرفهایی . حتی قدرت هایی که به این و اون می دی هم کمه . اگه می خوای کمکت کنم باید بهم ثابت کنی که ارزششو داری . (و نجواگونه گفت : باید خودتو بهم نشون بدی که بتونم کوامیت رو قویتر کنم امروز برج پاریس)
وقتی سرش را دور کرد ، ابر شرور را ول کرد و به ابر قهرمان ها علامت داد .
مستقیم به سمت برج پاریس رفت .
شارل شرور میشودددددددد 😂😈
خو دیگه نظر و لایکاتونو میخامااااااااااااااااااااااااااا
تنکس💟