(E) Kwami Queen PART8
ملکه کوامی : PART8
های گایز :) اینم پارت 8
قراره انقدر خفن بشه که آب از لب و لوچتون آویزون کنه . پس مراقب باشید 😈😈
دانای کل (راوی)
ابر قهرمان ها به اتاق نگاه می کردند تا چیزی قابل توجه پیدا کنند ولی در اتاق چیزی جز دو پرده چوبی وجود نداشت . مرد که نگاه های سردرگم ابر قهرمانان را دید گفت : می دونم که خیلی از اتاق شکه شدید ولی این جا چیز های مهمی مخفی شده که نباید دیده بشه .
کت نویر: ببینم شما کی هستید و.....چرا انقدر جوونید ؟
مرد : من استاد چنگ هستم . من به همراه صمیمی ترین دوستم که اون هم ساحره بود اقدام به ساخت معجزه گر ها کردیم .(به جادوگران مرد (جادوگر)و به جادوگران زن (ساحره)می گویند) در اصل اون معجزه گر هایی که در حال استفاده از اونها هستید در دستان من ساخته شده . کار سختی هم هست .
لیدی باگ : من متوجه نمی شم معجزه گر ها قرن هاست که وجود داشتن و دارن . بعد شما ادعا می کنید که اون ها رو ساختید ؟
استاد چنگ خنده ای سر داد و گفت : فکر کنم که نگهبان معجزه گر ما کمی گیج شده باشه .
به سمتش رفت و روبه روش قرار گرفت : ببینید بانوی جوان من یه جادوگرم . جادوگر ها نمی میرن . اونها جاودانن . الان من مردی هستم که قرن ها زیسته (زندگی کرده) .
کت نویر : خب حالا برای چی باید یه سازنده معجزه آسا به دیدن ما بیاد ؟ شما آدم مهمی هستید . این بیرون براتون خطرناک نیست؟
استاد چنگ : به خاطر موقعیت بدی که درش گیر کردید پیش شما اومدم . اهه...... راستی خانم جوان شما سوالی از من ندارید ؟
رو به باتر فلای گرل کرد و این جمله را پرسید .
باتر فلای گرل با آرامش تمام گفت : سوالای لازم رو، دوستان کنجکاو من می پرسن .
زوج قهرمان نگاه وحشت ناکی به او انداختند که باعث خنده باتر فلای گرل و استاد چنگ شد .
باتر فلای گرل : اما شما درست می گید سوالی ازتون دارم که باید بپرسم . شما چطوری وارد ذهن من شدید و از من درخواست کردید که هر سه به اینجا بیایم ؟
استاد چنگ که به سمت تنها صندلی موجود در اتاقک می رفت گفت : در واقع خودم هم نمی دونم . اما توضیحاتی هست که باید حتما بهتون بدم . پس اول اون پرده ها رو بیارید و سه قسمت برای نشستن خودتون درست کنید به طوری که هیچکس به اون یکی دید نداشته باشه . ممکنه نیاز بشه معجزه گر هارو در بیارید .
ابر قهرمان ها هرکدام احساسی متفاوت داشتند . لیدی باگ نگران بود هویتش افشا شود . کت نویر خوشحال بود که در موقعیتی شاید هویت کفشدوزک را کشف کند و باتر فلای گرل با آرامش تمام در قسمت وسط دو قهرمان دیگر نشست .
وقی ابر قهرمان ها نشستند استاد چنگ گفت : ببینم تو که وسط نشستی هویت اون دو تای دیگه رو می دونی نه ؟
باتر فلای گرل : بله من اون دو تا رو می شناسم .
استاد : خب برای این که راحت تر باشیم من خیلی رسمی صحبت نمی کنم . و اما شما خانم پروانه . تنها عاملی که باعث تعجب من شده اینه که فقط معجزه ساز ها از این راه با هم حرف می زنن . من به صورت اتفاقی از این روش استفاده کردم که جواب داد . و این موضوع ممکنه که یه جواب کوبنده داشته باشه : تو یه میراکلس میکر(miraculous maker) هستی (کسی که معجزه آسا می سازد) .
استاد چنگ دید که زوج ابر قهرمان با تعجب سایه باتر فلای گرل را از پشت پرده نگاه میکنن . اما باتر فلای گرل اصلا تغییری در صورت خود نداد . بعد از چند لحظه از خنده منفجر شد. وسط خنده شروع به گریه کرد و بعد ساکت شد . با صدایی که از هیجان و تعجب می لرزید گفت : من یه میراکلس میکرم ؟ من ؟ استاد من یه بچم که حتی نمیدونم چطوری ............!!!!! چطور ممکنه ؟ من یه ابر قهرمانم . من یه معجزه آسا دارم . این امکان نداره ..............؟ بعدشم وقتی شما هستی چرا من باید معجزه ساز بشم ؟
استاد چنگ : نمی دونم چرا رفتارت انقدر عجیبه ولی این موضوع اینه که خودمم درک نمی کنم . برای این کار شخص باید از کودکی آموزش دیده باشه . تا در پیری بتونه از این جادو برای برقراری ارتباط استفاده کنه اما تو ! تو خاصی !!!!! این رو در اعماق وجودت می بینم .
باتر فلای گرل : خب من یه ابر قهرمانم چرا باید یه معجزه ساز بشم ؟
استاد : تو یه مورد آزمایشی بودی که الان هم ................ ! چی دارم میگم . مسئله مهم تر اینه که برای این که بشه یه معجزه آسا ساخت ما دو معجزه ساز احتیاج داریم ! نفر اول جواهر رو می سازه و نفر دوم کوامی رو !
استاد به سمت صندلی رفت و روی اون نشست : یادتونه گفتم یه ساحره من رو در طراحی معجزه آسا یاری می کرد ؟ اون کسی بود که کوامی ها رو می ساخت . ولی یه مشکلی وجود داره .
کت : چه مشکلی ؟
استاد : برای این که پروانه معجزه ساز بشه باید ..... باید معجزه گرش به وسیله کاتاکلیزم قربانی بشه .
باتر فلای گرل : نه !!!! من پپیون رو از بین نمی برم . نمیشه یه چیز دیگه رو قربانی کرد؟
استاد : اگه معجزه آسا رو قربانی نکنی یا مثلا نداشته باشی باید یکی از اعضای خانوادت رو قربانی کنی ؟
باتر فلای گرل بسیار غمگین شد . هر دو راه برای او گران تمام میشد . یا بهترین دوستش یا پدرش . یا پدری که از جانش عزیز تر بود یا کوامی که درهر ناخوشی او را همراهی کرده بود .
استاد چنگ که متوجه اهمیت پپیون برای باتر فلای گرل شده بود گفت : می دونم که قربانی کردن کوامیت برات سخته ولی اگه الان از دستش بدی بعدا می تونیم دوباره به وجودش بیاریم .
باتر فلای گرل: اما جواهر معجزه گر من یه خالکوبیه چطوری باید جداش کنم .
استاد چنگ گفت : در این لحظه به مهارت گربه سیاه نیاز داریم . باید مراقب دوستش باشه.
کت : چرا همچین چیزی رو از من می خواید ؟ ممکنه اون بمیره !!!!!
استاد : نه اگه مهارت خودت رو باور داشته باشی .
باتر فلای گرل : خب اشکالی نداره که اونها من رو بشناسن ؟
استاد : خب نه به اون صورت . لیدی باگ و کت نویر کسانی هستن که هرگز آکومایی نمیشن . قبل از شروع کار هامون می خوام یه چیز هیجان انگیز رو بهتون نشون بدم .
او به سمت دیوار رفت و وردی عجیب خواند . دیوار حرکت کرد و قسمتی از آن ناپدید شد و بجای آن جعبه ای ظاهر شد .
لیدی باگ سریع گفت : جعبه معجزه آسا!
استاد : بله جعبه معجزه آسای رتبه دو
کت ،باتر فلای گرل را مسخره کرد : اووووووو ! می بینم یکی معجزه آساش از ما کمتره !
باتر فلای گرل از موضعش دفاع کرد : ولی همون شخص قراره معجزه آسا بسازه . استاد چنگ ؟ معجزه ساز ها توان کنترل معجزه گر ها رو دارن درسته ؟
استاد با تمسخر رو به کت نویر گفت : همین طوره . الان اگه من کلمه غیر فعال کننده کت نویر رو بگم باید از اینجا بره .
کت که حسابی ضایع شده بود چیزی نگفت که همه به او خندیدند .
استاد چنگ جعبه را باز کرد . ابر قهرمانان چیزی را که می دیدند ، باور نمی کردند . معجزه گر های بسیاری در جعبه وجود داشت . : دلفین ، قو ،الاغ (جر؟ جر 😂)، سنجاب ، بلبل ، پاندا ، پنگوئن ، گرگ ، لئو پاترا (چیتا) ، راسو .
یک جعبه که شش ضلع داشت . سه معجزه گر دور یک قسمت را گرفته بود . و قسمت خالی در وسط جای معجزه گر پروانه بود .
باتر فلای گرل خیلی از اینکه قرار است یک معجزه گر را نابود کند ناراحت بود .
لحظه عجیبی بود . قرار بود هویت یک ابر قهرمان برملا شود . و هیجان قدرت تمرکز را از کت نویر می گرفت .
باتر فلای گرل که متوجه احساسات کت نویر میشد گفت : فکر نمی کنم کاری که همیشه انجام می دادی انقدر سخت باشه که بخاطرش منو به کشتن بدی . نترس تو منو میشناسی .
استاد وردی خواند و بعد از وِرد به گربه اشاره کرد .
کاتاکلیزم
و معجزه گر نابود شد .
باتر فلای گرل (شارل): به امید دیدار پپیون عزیزم .و کاستومش از بین رفت .
ولی ناراحت نشد . چون می دانست هاگ ماث از هر فرصتی برای آکوماتایز استفاده می کند .
کت : خدای من تو شارلی ! شارل مگنت !
لیدی باگ هم دسته کمی از کت نداشت !!
شارل : اگه هویت های همو بفهمین خیلی دیدنی میشین .
رو به استاد چنگ گفت : میشه اون موقع ماهم اونجا باشیم ؟
استاد که خیلی خندش گرفته بود گفت : حتما
همان لحظه حلقه ای از رنگ های مختلف دور تا دور شارل را گرفت . رنگ های مختلف دور تا دور او پیچیدند و به دستانش وارد شدند . مانند یک بند که سر جای خودش برمی گردد وارد دستان شارل شدند .
استاد چنگ گفت : به ملکه کوامی ها تعظیم کنید قهرمانان ! کوامی های شما از طریق ملکه کوامی ها قدرت های بیشتری خواهند گرفت .
استاد چنگ رو به ملکه ایستاد و گفت : از فردا آموزشات شما شروع خواهد شد .
خب خب کرک و پرتون ریخ یا ن؟ :)
لاو یو ال :)