Fake love

R.m R.m R.m · 1401/11/29 18:08 · خواندن 2 دقیقه

P14

#fake_love14
مرینت 
چند ماهی گذشت 
من هر روز بهونه میاوردم و به زور با مادر ادرین سر میکردم 
حامله بودن واقعا سخت بود 
اونا منو تنها گیر اورده بودن و همش اذیتم میکردن 
اگر بخاطر انقامامم نبود یک لحظه هم اونجا نمیموندم
من : ادرین 
ادرین : هوم 
من : میخوام مادرم بیاد پیشم
املی : نه بابا ! تو خودت هم اضافه ای !
ادرین : من دخالت نمیکنم هر کاری میخواد بکنید 
املی : مادرت نمیاد اینجا !
من : پس شما هم باید از اینجا برید !
املی : منو از خونه خودم بیرون میکنی !
من : مادر منم میاد یا تو هم میری !
املی : ادرین ! تو حرفی نداری به این بگی !
ادرین : خب چی میشه بری مسافرت و یکم استراحت کنی ؟
املی : تو هم داری منو بیرون میکنی !
ادرین : نه مامان فقط میگم تو و بابا برید مسافرت
املی : من جایی نمیرم اگر شما مشکل دارید شما برید 
پس نمیری ! باشه خودم میفرستمت
من به دروغ : اخخخخ دوباره دردم گرفت !
املی : من دوبار بچه به دنیا اوردم اینقدر داد نزدم 
ادرین : دوبار ؟!
املی : ا نه نه یه بار !
ادرین : پس چرا گفتی دوبار ؟
املی : نه نه اشتباه گفتم حواسم نبود

پس یه بچه دیگه هم دارید املی خانوم !
اگر بتونم پیداش کنم عالی میشه !
یعنی کی میتونه باشه ؟!
اصلا بچه ای وجود داره ؟ اول باید از این متمعن بشم 
من : اشتباه گفته دیگه ادرین پیش میاد 
ادرین : تو الان از مامانم طرفداری کردی ؟؟!!
من : اهوم
ادرین : شما تا الان دعوا نمیکردید !!! اصلا هر کاری میخواید بکنید !
بلند شد و رفت 
من کنار املی نشستم و گفتم : من متوجه شدم که شما یک بچه دیگه دارید 
املی : چی !! از کجا فهمیدی !!

پس واقعا هست 
من : میدونم هیچ کس خبر نداره تا امروز منم از راز شما مهافظت کردم 
املی : چرا همچین کاری کردی ؟ تو که از من خوشت نمیاد !
من : درسته باهم دعوا میکنیم اما شما جای مادرم رو دارید
املی : واقعا ازت انتظار نداشتم !