Fake love

R.m R.m R.m · 1401/11/29 18:05 · خواندن 2 دقیقه

P13

#fake_love13
ادرین 
کارای شرکت که تموم شد رفتم خونه و بعد رفتیم پیش پدر 
در زدم 
پدر : بیا تو 
درو باز کردم و رفتم تو 
روی صندلی ساکت نشستم
پدر : چی شده 
من : من فورا باید با یه نفر ازدواج کنم 
پدر : چرا فورا ؟
من : چون حاملس 
پدر : چه قلطی کردی ؟ اون کیه ؟!
من : مرینت 
پدر : تو دختر دشمت منو حامله کردی !!!!!!
من : من مست بودم و اصلا چیزی یادم نمیاد 
پدر : مگه بهت نگفتم دیگه از اون زهرمار نخور !!!
من : کاریه که شده پدر باید باهاش ازدواج کنم 
پدر : خدا لعنتت کنه برو جلوی چشمم واینسا !!!!
درو باز کردم دیدیم مامان جلوی دره 
من : توهم داشتی گوش میکردی ؟
مامان : خاک تو سرت پسره نفهم !!!


مرینت 
چند هفته بعد  ........
من : ادرین زودباش برو چمدونامو بیار من نمیتونم 
در خونه رو باز کردم 
من : من نمیتونم با مامانت زندگی کنم یه خونه جور کن 
ادرین : همینه که هست برو تو 
چمدونامو گذاشت توی اتاق 
من : باید برم خرید چون از خونه هیچی نیاوردم کارتت رو بده 
ادرین کارتش رو بهم داد و با راننده رفتن به بهترین مغازه های شهر 
کلی لباس و وسیله خریدم از طلا فروشی هم چنتا دستبند گردنبند و یه عینک طلا خریدم و برگشتم خونه 
ادرین : مرینت کارت پیشته ؟
من : اره چطور ؟
ادرین : فکر کردم دزدیدنش که این همه پول ازش کم شد
بهش نشونش دادم و گفتم : نه پیشمه 
تقریبا شب شده بود 
لباسامو عوض کردم و شام خوردیم مامان ادرین امش دنبال فرصت بود که بهم تیکه بنداره تحمل اونا واقعا سخت بود
من : من خوابم میاد دیگه میرم شب بخیر 
رفتم توی اتاقم هنوز جلوی در بودم که در باز شد و ادرین امد تو 
من : تو هم اینجا میخوابی ؟
ادرین : اتاق منم هست 
من : باشه مشکلی نیست 
ادرین : تازه امشب اولین شب زندگیمونه

فردا ............
چشمامو باز کردم و با صورت ادرین روبه رو شدم 
اونم چشماشو باز کرد 
من : تو جدی جدی دوسم داری ؟
ادرین : نه هیچ وقت دوست نداشتم 
من : منم حامله نیستم 
ادرین نشست و گفت : هاااان !
من : ادن شب هیچ اتفاقی نیوفتاد 
ادرین : ما باهم ازدواج کردیم ! همه میدونن حامله ای !! !!
من : خب بگو بچه مرد و میخوایم جدا شیم به من چه 
ادرین : تو باید حامله بشی 
دستاشو دو طرفم‌گذاشت و روم خیمه زد