Im bak p1

🍪Sinre🍭 🍪Sinre🍭 🍪Sinre🍭 · 1401/11/10 23:08 · خواندن 3 دقیقه

گمشین ادامه

مرینت

بعد عمل

_بلاخره بعد 5 سال ویلچری بودن چه حسی دتری که روی پاهات حرکت میکنی؟

لبخندی زدم و گفتم : راستش! خیلی حس جالبیه

سرشو تکون داد و اجازه داد کع راه برم. اروم اروم پاهای برهنه مو روی چمن گذاشتم. مورمور میشدم. بعد چند سال دوییدم، دوییدم تا خسته شم. اما نشدم! وارد اتاق بخش شدم و رفتم سمت لباسام، لباسامو پوشیدم و پالتوی نخودی رنگمو تنم کردم. ماه ماه اگوست بود و باد بهاری-تابستونی میوزید، سوار های‌لوکس سیاهم شدم و به سمت خونه روندم. 

ماشین رو پارک کردم و وارد خونه شدم. چمدونم رو اوردم و لباسامو توش مرتب چیدم، دسته ساکمو گرفتم و در اخرین لحظه کیلید خونه‌م رو به جولیکا دادم. از لیون تا پاریس راهی نبود که هواپیما بخواد حملم کنه. توی 2 ساعت و 32 دقیقه با سرعت 67 مایل برساعت(67کیلومتر)رسیدم.ساعت 2 رفتم 4 رسیدم، رفتم سمت عمارت. با دوتا بوق در اهنی رو باز کردن، دوتا بچه روی چمنها نشسته بودن و داشتن با ماهی های توی حوض دیواری بازی میکردن که به محض ورود ماشینم جفتشون نگاهشون رو من ثابت موند. اینا کین؟ بچهای ماریا و مریدا ان؟وای خداکنه باشن! 

کیفمو برداشتم و روی سنگفرش گذاشتم. جوشش اشکمو حس میکردم. از دانیال ( پسر دوست بابام) شنیده بودم که هیچی فرق نکرده اما باور نکردم!. نه انگار هیچی تعغیر نکرده. اون دوتا فسقلی هم اومدن پیشم 

_ خاله تما کی استین؟ 

+ من مرینتم! 

- خاله خاله! بیا من و پایا دعبا میتونیم دا بیان دیلون! 

+ نه عزیزم! حدس میزنم خواب باشن نه؟ 

_ آله خوابن

+ بی سروصدا میرم تو خوب! 

_ عمو ادلین تو اتاگ توماست ( عمو ادرین تو اتاق شماس

+ مهم نیست! حالا اسماتونو بگین ببینم! 

_ پایا

-پاشا

+ برادرید؟ 

_ نه من مامانم ماریا هستش اون مریدا! 

+ اخ خدا 

لپ جفتشونو بوس کردم و وارد شدم. حدسم کاملا درست بود. خوابن، وارد اتاق خودم شدم که اولین چیزی که حس کردم عطرش بود. اروم و بی سرصدا لباسامو مرتب چیدم و ساکمو زیر تخت گذاشتم. رفتم بیرون و عصرونه درست کردم. کیک شکلاتی با توت فرنگی، نسکافه و کوکی رو روی میز و با سلیقه چیدم. پایا و پاشا رو اوردم تو که دیدم گلی ان. 

+ لباساتون کجاس؟ 

با دست به اتاق مریدا اشاره کردن. رفتم و با دیدن خواهرم که سرش رو کتف شوهرشه و پتو تا شونه روشونه ملیح خندیدم. دونا جفت لباس برداشتم و از اتاق بیرون زدم، لباسا رو تنشون کردم و نشوندمشون سر میز. تا 1 دقیقه دیگه همه بیدار میشن، نسکافه هارو برای هرفرد گذاشتم. صدای متعجب ماریا گوشامو تیز کرد :جلل خالق! بچها شما اینا رو درست کردین؟ 

مامان: وا! خاک تو سرم

ادرین : چی شده؟ وای! 

مریدا: وروجکا کدومتون اینکارو کرده

به ستون تکیه دادم که متوجهم نشدن! 

شوهر مریدا: عزیزم چی شد؟ 

شوهر ماریا: اوهو! 

بابا: شما کی لباس عوض کردین؟ 

پایا: نوچ مامانی

پاشا: خودتون گفتید که دست به چیزای اوف نگیریم! 

ادریانا گفت : پس جادو کردین که اینا درست شدن ها؟ 

شوهر ادریانا گفت: اشپزی کردین؟ ببینمتون! 

مامان: وا بگید کی اینا رو درست کرده

گفتم : من درست کردم! حداقل یچی از کتابا یادم موند! 

همه شوکه به طرف من برگشتن. مامان: دخترم.. مرینتم برگشته

به ترتیب همه رو بغل کردم. /شوهر ادریانا جک اسمشه /شوهر مریدا مارتین/شوهر ماریا متین/تموم شد. من تا جایی که یادمه تنها فردی بودم که با مخالف های شدید به لیون رفتم! و این خوبه 

.. 

.. 

چطوره؟