
Im bak p1

گمشین ادامه
.
.
مرینت
بعد عمل
_بلاخره بعد 5 سال ویلچری بودن چه حسی دتری که روی پاهات حرکت میکنی؟
لبخندی زدم و گفتم : راستش! خیلی حس جالبیه
سرشو تکون داد و اجازه داد کع راه برم. اروم اروم پاهای برهنه مو روی چمن گذاشتم. مورمور میشدم. بعد چند سال دوییدم، دوییدم تا خسته شم. اما نشدم! وارد اتاق بخش شدم و رفتم سمت لباسام، لباسامو پوشیدم و پالتوی نخودی رنگمو تنم کردم. ماه ماه اگوست بود و باد بهاری-تابستونی میوزید، سوار هایلوکس سیاهم شدم و به سمت خونه روندم.
ماشین رو پارک کردم و وارد خونه شدم. چمدونم رو اوردم و لباسامو توش مرتب چیدم، دسته ساکمو گرفتم و در اخرین لحظه کیلید خونهم رو به جولیکا دادم. از لیون تا پاریس راهی نبود که هواپیما بخواد حملم کنه. توی 2 ساعت و 32 دقیقه با سرعت 67 مایل برساعت(67کیلومتر)رسیدم.ساعت 2 رفتم 4 رسیدم، رفتم سمت عمارت. با دوتا بوق در اهنی رو باز کردن، دوتا بچه روی چمنها نشسته بودن و داشتن با ماهی های توی حوض دیواری بازی میکردن که به محض ورود ماشینم جفتشون نگاهشون رو من ثابت موند. اینا کین؟ بچهای ماریا و مریدا ان؟وای خداکنه باشن!
کیفمو برداشتم و روی سنگفرش گذاشتم. جوشش اشکمو حس میکردم. از دانیال ( پسر دوست بابام) شنیده بودم که هیچی فرق نکرده اما باور نکردم!. نه انگار هیچی تعغیر نکرده. اون دوتا فسقلی هم اومدن پیشم
_ خاله تما کی استین؟
+ من مرینتم!
- خاله خاله! بیا من و پایا دعبا میتونیم دا بیان دیلون!
+ نه عزیزم! حدس میزنم خواب باشن نه؟
_ آله خوابن
+ بی سروصدا میرم تو خوب!
_ عمو ادلین تو اتاگ توماست ( عمو ادرین تو اتاق شماس
+ مهم نیست! حالا اسماتونو بگین ببینم!
_ پایا
-پاشا
+ برادرید؟
_ نه من مامانم ماریا هستش اون مریدا!
+ اخ خدا
لپ جفتشونو بوس کردم و وارد شدم. حدسم کاملا درست بود. خوابن، وارد اتاق خودم شدم که اولین چیزی که حس کردم عطرش بود. اروم و بی سرصدا لباسامو مرتب چیدم و ساکمو زیر تخت گذاشتم. رفتم بیرون و عصرونه درست کردم. کیک شکلاتی با توت فرنگی، نسکافه و کوکی رو روی میز و با سلیقه چیدم. پایا و پاشا رو اوردم تو که دیدم گلی ان.
+ لباساتون کجاس؟
با دست به اتاق مریدا اشاره کردن. رفتم و با دیدن خواهرم که سرش رو کتف شوهرشه و پتو تا شونه روشونه ملیح خندیدم. دونا جفت لباس برداشتم و از اتاق بیرون زدم، لباسا رو تنشون کردم و نشوندمشون سر میز. تا 1 دقیقه دیگه همه بیدار میشن، نسکافه هارو برای هرفرد گذاشتم. صدای متعجب ماریا گوشامو تیز کرد :جلل خالق! بچها شما اینا رو درست کردین؟
مامان: وا! خاک تو سرم
ادرین : چی شده؟ وای!
مریدا: وروجکا کدومتون اینکارو کرده
به ستون تکیه دادم که متوجهم نشدن!
شوهر مریدا: عزیزم چی شد؟
شوهر ماریا: اوهو!
بابا: شما کی لباس عوض کردین؟
پایا: نوچ مامانی
پاشا: خودتون گفتید که دست به چیزای اوف نگیریم!
ادریانا گفت : پس جادو کردین که اینا درست شدن ها؟
شوهر ادریانا گفت: اشپزی کردین؟ ببینمتون!
مامان: وا بگید کی اینا رو درست کرده
گفتم : من درست کردم! حداقل یچی از کتابا یادم موند!
همه شوکه به طرف من برگشتن. مامان: دخترم.. مرینتم برگشته
به ترتیب همه رو بغل کردم. /شوهر ادریانا جک اسمشه /شوهر مریدا مارتین/شوهر ماریا متین/تموم شد. من تا جایی که یادمه تنها فردی بودم که با مخالف های شدید به لیون رفتم! و این خوبه
.
..
.
..
چطوره؟