Fake love

R.m R.m R.m · 1401/11/06 11:03 · خواندن 1 دقیقه

^_^

#fake_love5
رویه کاناپه نشسته بودم و تو اینستا میچرخیدم 
مامان وارد خونه شد درو مهکم کوبید روهم و گفت : دیگه نمیتونم !
من : چی شده ؟
مامان : اون سهام کوفتی رو برو بفروش به اونا 
من : به هیچ وجه !
مامان : دیگه نمیتونم اذیت های اونا رو تحمل کنم !
من : بابا کلی واسه اونجا زحمت کشیده !
مامان : یا همین الان میری میدی بهشون یا خودمو میکشم !
من : مامان !
مامان : قسم میخورم خودمو میکشم ! همین الان برو !
من : این موقع شب ؟!
مامان : اره ! برو ! 
با اینکه اصلا دلم نمیخواست مدارک رو برداشتم و رفتم خونه اونا 
قبل از اینکه زنگو بزنم صدای املی رو شنیدم کخ با پسرش حرف مید 
رفتم سمت پنجره و گوش دادم 
ادرین : مامان 
املی : بله 
ادرین : نظرت درباره اون دختره مرینت چیه ؟
املی : یه دختر دهاتیه !
ادرین : شاید اینطوری نباشه !
املی : ادرین ! نگو که از این دختره خوشت امده !
ادرین پوزخند زد و گفت : شاید 
املی : اصلا همچین حرفی نزن ! اونا اصلا برازنده خونواده ما نیستن !
تازه میخوای عاشق دختری بشی که باباشو بات کشته ؟

یعنی چی !
اونا بابامو کشتن !
پس من برازنده خانواده شما نیستم ! 
باشه خودتون خاستید !
انتقام مرگ پدرمو ازتون میگیرم !
از این به بعد فقط برای انتقام زندگی میکنم !
تا اخرش میجنگم و تسلیم نمیشم !