عشق جهنم

Marl · 19:50 1401/10/26

قسمت کوچیک عشق جهنم .

تیکه کوچیکی از عشق جهنم 
******
با موسیقی زدن حس و حال خوبی بهم دست می داد! 
فقط دو بار برای دیوید موسیقی زدم .
با صدای در از افکار بیرون اومدم . مطمعن بودم دیوید هست چون که چند وقتی هست نیومده سراغم .
_ بیا تو !

اما کسی وارد نشد
یعنی دیوید داره باهام بازی می کنه! مجبور شدم خودم در را باز کنم . با مواجه شدن با چند سرباز قلبم به تپش افتاد.
اینا کین؟ اینا اینجا چیکار دارن ! 
تو این حال و هوا بودم که دیدم داره دستامو می بندن . می خواستم جیغ بزنم اما صدام در نمیومد انگار خفه شده بودم.
اونا منو به قصر بزرگی بردن که حتی از قصر دیوید بزرگتر بود . دیوار های صورتی .... معلوم بود اتاق دخترونس . اما کسی زیاد به اتاق رفت و امد نداشته . چون روی وسایل خاک  زیادی پخش بود.
چند لحظه بعد سرباز ها  منو توی اتاق ، تنها گذاشتند .
در همون هین با دیدن  صورت الیس خشمم شروع به فریاد کشیدن کرد.
الیس با پوزخند شیطانی جلو امد و سیلی محکمی زدکه قطرات خون از کنار لبم مثل رودی جاری می شدن. 
جای سیلی درد می کرد. احساس می کردم قلبم حس بدی داره..
الیس با تمسخر گفت: یادته با مادرم چیکار کردی ؟
فکر نکنم فراموش کرده باشی  ؟؟  
حالا موقع انتقام من از تو فرا رسیده.
الیس: سربازها ببرید و انقدر شلاق بهش بزنید تا دیگه نتونه منو ببینه .
سرباز ها با خشم دستامو گرفتن و منو با شلاق زدن .
هر ضربه از ضربه ی قبلی محکم تر می شد
حتی از ضربه های دیوید محکم تر...... بعضی مواقع شلاق محکم توی شکمم یا صورتم می خورد . استخونای پاهام ، صورتم و شکمم داشتن خونریزی می کردن .سوزش صورتم داشت خفه ام می کرد. چشمام همه جا رو تار می دید. یعنی این اخرین نگاه من به دنیاعه ... دیوید .. کجایی ..مطمعنم زود پیدام می کنی و نجاتم می دی.! در این هین چند تا خاطره ی شیرین رو توی ذهنم مرور کردم .اما نتونستم اونا رو کامل مرور کنم . چون قلبم رو در آغوش تاریکی فرستادم.