تک پارت ♾⚗️شعبده ی عشق♾⚗️

🍪Sinre🍭 🍪Sinre🍭 🍪Sinre🍭 · 1401/10/23 23:31 · خواندن 3 دقیقه

این رمان اهلام گرفته از بوسه ی مرگه☠️

... 

دختره خودشو انداخت رو تخت و لباساشو در اورد و گفت : همیشه اینقدر بی حرفی؟ 

سوتینش رو اروم از تنش دراورد و سینه های لختش مقابل منه وسوسه ناپذیر تکون داد.. بقیه ی هرزگیشم کرد.. رو تخت نشستم و گردنشو بوسیدم..تن بی جون دختره محکم به سرامیکا خورد.. یه چاقو از کتم در اوردم و تیکه ای از موهاشو بریدم.. با یه بشکن دختره رو تو سردخونه(زیرزمین) بردم... موشم انداختم تو استوانه.. از اتاق بیرون رفتم و تا قدم اول رو برداشتم ب ی دختر برخوردم.. موهای ابی و چشمای ابی تر 

:مرینت:

از اتاق جهیدم بیرون و تا قدم اول رو برداشتم به یه پسر خوردم.. 

_ ببخشید.. میخواستم برم پایین

زمزمه کرد : تاحالا مو ابیشو امتحان نکردم! 

_ ببخشید؟ البته حس میکنم زبونمو نفهمین

 پسره موهاش مشکی بود و کت شلواری بود... با دستش دکمه ی کتش رو باز کرد و گفت : من تازه اینجا اومدم.. میخواین کمکتون کنم؟ 

_ البته ممنون میشم

دوباره با دستش منو ب سمت راهرویی هدایت کرد.. راهرو بخ ی اتاق ختم میشد در همونو باز کرد و هلم داد تو و گفت : تو نباید ب هر کسی اعتماد کنی دختر خانوم.. 

ابرومو بالا اندهختم و بیخیال گفتم

_ چیکارم داری؟اصن چیکارم مبخوای کنی؟ 

ابروشو بالا انداخت و گفت : چه بیخیال .. بترس یکم

با لحن کیوتی گفتم : من لحظه دیدن عزراییل خندم میگیره اونوقت اینجا بترسم؟ نوچ نوچ.. حالا تو کی هستی؟ 

گفت : مهمه برات؟ 

تا اومدم چیزی بگم ادرین عین برج زهرمار وارد شد.. 

با اخم گفت : مرینت؟ اینجا چیکار داری؟ این کیه؟ 

_... 

اروم کنار گوشم لب زد : میخوای بری برو

نوچی کردم و که ادرین گفت : این کیه که میخوای پیشش باشی؟ 

گفت : برو بیرون 

ادرین نوچی کرد 

غرید : میری یا ببرمت؟ 

تا اومدن دس ب یقه شن درو بستم... اروم پسره رو بغل کردم و گفتم : من رو این دزدیده.. میگت عاشقمه اما دروغ بود.. میتونی کمکم کنی؟ 

هلم داد سمت دیوار پشتم و سرشو به گردنم نزدیک کرد.. سرشو از گردنم فاصله داد و گفت : عجیبه! نمیتونم بکوشمت

دستمو گرفت و با حالت کیوتی طور گفت :بیا همراهم.. 

در کمدشو باز کرد.. با ی تونل مواجه شدم.. گفت : دستمو بگیر

دستشو سفت گرفتم که یهو جفتمون پرت شدیم تو تونل.. شلوارکم حالت دامنی طور داشت و حس میکردم که انگار باد داره بدنمو تجزیه میکنه... روی زمین فرو اومدیم.. توی ی مکان خالی.. دستمو ول کرد و بشکن زد.. ی ازمایشگاه روبرومه؟.. واو 

؛...؛ 

این دختر با همه فرق داره..از همون موقعی که نتونستم بکشمش برام روشن شد..راحت گفتم : من قبلا وقتی بچه بودم.. ی معجون خوردم که باعت این میشه که هرکیو ببوسم اون میمیره.. و این درمانش فقط عشقی حقیقه.. خو من ندارم

بیخیال تر از همه گفت : اینجا هم ازمایشگاهته؟ خوبه 

برگشت و با ذوق نگام کرد و گفت : میتونی برام چراغ جادو زاهر کنی؟ 

دستامو بهم کوبوندم و ی چراغ جادو درست کردم و گفتم : بفرما

گفت: اقا قوله کوش؟ 

گفتم: غولش منم 

گفت: ارزو میکنم... مامانم برگرده 

گفتم :براورده شد

گفت؛ ارزو میکنم.. بابام برگرده

گفتم:براورده شد

گفت:اروز میکنم تلسمت بشکنه

گفتم:این شدنی نیست

گفت:امتحانش مجانیه

روی نوک پاش وایساد و لباشو رو لبام گذاشتم.. کمرشو گرفتم که اگه بیهوش شد بگیرمش اما دیدم نه.. هنوز سالمه.. لباشو از رو لبام ورداشت و گفت‌: لوکاااا تلسمت شکست.. ارههه

و شروع کرد ب بالا و پایین پریدن.. گفتم : این تلسم با ارزو کردن نمیشکست.. وایسا.. تو منو دوس داری؟ 

با لحن بامزش گفت :کدوم دختری از یه ادم باوقار و جذاب خوشش نیاد؟ 

با دستش کرواتمو گرفت و نگام کرد.. کمرشو گرفتمو انداختمش رو تخت و بوسیدمش و.... 

" و بله.. بله که این دختر به عشق تو نگاه اول معتقد بوده... و با اینکه اروز کرد مادر و پدرش برگردن ولی مرگو به جون خرید تا این پسر تلسمش بشکنه ممکن بود بمیره ولی خاست امتحانش کنه" 

نتیجه اخلاقیش اینه که ' ادمو از روی زاهر رسته شسته ی ادما قضاوت نکن..'