عشق پری فراری پارت 9

DiZi DiZi DiZi · 1401/10/22 17:51 · خواندن 3 دقیقه

ادامه مطلب

از زبان مرینت:
این دختر چرا انقدر  دلرحمه تو این یه ماه که اومدیم خونه من هر روز داره غصه میخوره 

تمام مدت درباره آدرین حرف میزنه :آدرین الان کجاس ؟چی میخوره؟ و... 

وکلا ذهنش درگیره این مدت هم به اجبار من به آدرین زنگ نزد و امروز بعد کلی اصرار بهش اجازه دادم که به آدرینا زنگ بزنه هوف

....از زبان آدریانا ....

بعد کلی اصرار مری اجازه داد به آدرینا زنگ بزنم درسته که از دست آدرین عصبانی و ناراحت اما خب اون برادرمه و نمیتونم نبخشمش ...

شماره آدرینا رو گرفتم ...یه بوق ...دوبوق ...سه بوق.بالاخره بعداز بوق چهارم جواب داد 

-سلام آدرینا

-سلام خوبی

-مرسی تو خوبی

-اره کجایی دیوونه ؟

-خونه دوستم چطور ؟

-دوستت ؟همون دختره که لوکا میگف اسمش چی بود مری؟

-هوم از ادرین چه خبر؟
-از روزی که رفتید دیوونه شده. از ترس اینکه یه بلایی سرخودش بیاره  ادم نمیتونه خونه تنهاش بذاره

-چرا دیوونه بشه اون که عادت داره به اینکه دعوامون بشه و این دفعه اول نیست .حتما باز با کاگامی جونش دعواش شده

_نه ربطی به اون نداره اگه باور نمیکنی خودت برو خونه تون ببین فقط اون دختره مری رو هم با خودت ببر

-باشه کاری نداری

-نه بای

-فعلا.....

یعنی چی شده من تا حالا با آدرین زیاد دعوام شده و هر وقت دعوامون میشد من میرفتم لندن یا میرفتم خونه جولیکاشون و آدرین اینکارا رو نمیکرد. باید با مری صحبت کنم 

– مری مری مری

-هوم چیه چرا داد میزنی ؟

- به ادرینا زنگ زدم گفت آدرین دیوونه شده نمیتونن خونه تنهاش بزارن تمام وقت بایدکسی پیشش باشه

-خب چیکار کنم؟

-من میرم خونه مون

-اما...

-من نگران آدرینم و میرم توهم هرکاری میخوای بکن

-خیلی خب الان بخواب فردا صبح میریم 

–اما... 

–همین که گفتم

-باشه .

شب به خاطر دلهره و نگرانی که برای آدرین داشتم نتونستم بخوابم ساعت 4 صبح مرینت رو بیدار کردم

 –مری مری

-هوم


یه قسمت از پارت بعد....

بوی خوبی میومد چشمام رو باز کردم ... آدرین و لوکا رو معلق کردم و بهشون نیرو وارد کردم یه جورایی میشه گف تو مشتم بودن .....به آدرین و لوکا نگاهی انداختم و شروع به تعریف کردن از آشپزی مرینت و آدریانا کردم....

3 نظر 3000 کاراکتر

شنبه اگه امتحانم رو خوب بدم یع پارت از اون یکی داستانم رو میدم اینم چون نوشته بودم دادم....