تک پارتی بوسه مرگ

R.m R.m R.m · 1401/10/22 15:07 · خواندن 6 دقیقه

منحرفیه 

رسیدم خونه درو باز کردم  
دختری که همرام بود بهم نزدیک شد و دستش رو دور گردنم انداخت 
یه دستمو دور گردنش و دست دیگمو زیر پاش انداختم بغلش کردم و بردمش تو 
رفتم سمت اتاق و گذاشتمش روی تخت 
گفت : تو خیلی عجیبی ! چرا لباس شعبدباز رو میپوشی ؟
جواب ندادم 
خندید و گفت : نکنه واقعا شعبدبازی !
دکمه های لباسش رو باز کرد درش اوارد و گفت : شاید بعد از اینکه یکم وقت بگذرونیم بیشتر درموردتت فهمیدم و بلاخره حرف زدی 
کنارش روی تخت نشستم دستمو کنار سرش روی دیوار گذاشتم و گردشو بوسیدم 
بیهوش شد و افتاد توی بغلم 
من : درسته من شعبدبازم و تو الان فقط بخاطر موهای زردت اینجایی
از تو استین لباسم چاقو در اوردم و یکم از موهاشو بردیم و گذاشتم توی جیبم 
بغلش کردم بردمش توی اتاق و گذاشتمش پیش بقیه دخترا


مرینت 
به درو ورم نگاه کردم ادرین رو پیدا نمیکردم
اخه من اینجا چکار دارم !
همه ادمای تو مهمونی از رفتارم فهمیدن که من گم شدم 
اسم ادرین رو صدا میزدم و دنبالش میگشتم که یهو با یه نفر برخورد کردم 
یکم فاصله گرفتم سرمو بلند کردم 
یه پسر قد بلند با موهای مشکی و چشمای مشکی که لباس های عجیبی تنش بود 
من : ببخشید اه ولی تو زبون منو نمیفهمی 
پسره : گم شدی ؟ 
من : تو زبون منو بلدی اره گم شدم دنبال دوست پسرم میگردم 
متوجه شدم که داره به موهام نگاه میکنه و اروم زمزمه کرد : موهای بنفش رو امتحان نکردم !
من : چی ؟
پسره : هیچی ! اگر میخای بیا کمکت کنم 
من : من اینجا زندگی نمیکنم حتی زبون انا رو هم بلد نیستم 
پسره : منم تازه امدم اینجا و نمیتونم خوب حرف بزنم تو اینجا نمیتونی کسی رو پیدا کنی اگر میخای میتونی با من بیای شاید فردا دوست پسرتو پیدا کردی 
من : عالیی میشه خیلی ممنون !
باهاش رفتم خونش 
اون قدش خیلی بلند بود و من تا سینه ی اون بودم 
منو برد توی یک اتاق که یک تخت بزرگ وسط اتاق بود 
کلاه و شنلش رو در اوارد یک پیرهن سفید تنش بود
پسره : تو نباید به هر کسی اعتماد کنی و باهاش بری 
من : یعنی نباید باهات میومدم ؟
پسره : نباید میومدی 
من : تو بهم کمک کردی بهم اسیبی نمیرسونی 
پسره : خیلی متمعن نباش !
داشتم ازش میترسیدم 
به طرف من قدم برمیداشت و منم روبه عقب میرفتم 
به دیوار خوردم 
با ترس سرمو بالا گرفتم و تو چشاش نگاه کردم 
انقدر بهم نزدیک بود که داغی نفساش رو احساس میکردم 
من با صدایی که میلرزید گفتم : م م میخای با من چکار کنی ؟!
حرفی نزد 
من چرا با اون امدم ؟ چرا بهش اعتماد کردم ؟
لباش رو به گردنم نزدیک کرد و کم کم چشماشو بست
قبل از اینکه لباش روی گردنم قرار بگیره وایساد چشماشو روی هم فشار داد ازم فاصله گرفت و گفت : چرا نمیتونم بلایی سرت بیارم ؟ من خیلی ها مثل تو رو کشتم چرا نمیتونم تورو بکشم ؟
شاید بخاطر اینه که تو بخاطر تفریح نیومدی اینجا و مثل بقیشون خراب نیستی !
یه لبخند زد و گفت : بیا یه جایی رو نشونت بدم 
و بعد رفت 
این دیوونس ؟ اول میگه نمیتونم بکشمت بعد میگیه بیا یه جایی رو نشونت بدم ؟
با صداش از فکرام بیرون امدم : کجایی بیا دیگه 
من : ا ا امدم 
رفتم بیرون جلوی در اتاق وایساده بود 
دستشو روی کلید لامپ گذاشت و یک راه پله پایین امد 
با قیافه بامزه گفت : بدو بیا 
از پله ها رفت بالا و منم دنبالش رفتم 
یه اتاق خالی بود 
دستاشو روی هم گذاشت فشار داد و اتاق پر شد 
انگار اونجا ازمایشگاه بود 
من : وای ! همیشه دوست داشتم یه ازمایشگاه رو ببینم 
خندید و گفت : ازمایشگاه به نظر میاد ؟
من : اره 
گفت : اینجا جایه تولید تلسم های شعبدس
من : هان ! شعبده !
گفت : اره 
شیشه ها رو برداشت و یکی یکی گفت که چین 
من : اینا رو چطوری درست کردی ؟
گفت : اینا با موهای رنگی دخترای مرده درست میشن 
دوباره ترسیدم و با صدای لرزون گفتم : تو قاتلی ؟
جواب سوالم رو نداد و گفت : بسه دیگه بیا بریم پایین 
رفتیم پایین کلید رو زد و پله ها دوباره جمع شدن 
چشمم به یه در افتاد بازش کردم و گفتم : اینجا چی هست 
صداش رو شنیدم که گفت : نه نرو اونجا !!
اما دیر شده بود
من داخل اتاق خوشکم زده بود 
انجا کلی جنازه دختر با لباس های ناجور یا بدون لباس بودن 
امد تو و گفت : گفتم که نیا تو 
من : اینا جرا اینجورین ؟!!
بهشون نگاه کرد و گفت : اونا بعد از با من بودن مردن 
من : چرا کشتیشون !چرا اینطوریشون کردی !
شونه بالا انداخت و گفت : اونا خودشون با من اومدن و برای جلب توجه من لباس هاشون رو در اوردن 
من :اونا رو با موهای این دخترا درست کردی ؟!
چشماشو چوخوند و گفت : اره اون بعد از بوسه من میمیرن 
من توی بچگی یه چیز اشتباه خوردم و باعث شده هرکی رو میبوسم بمیره 
صدای در امد 
رفت و درو باز کرد و منم باهاش رفتم 
ادرین بود از دیدنش  ناراحت شدم 
در که باز شد امد بغلم کرد و گفت : خیلی نگرانت شدم ! تو اینجا چکار میکنی این کیه ؟ زودباش بیا بریم 
دسمو گرفت و منو کشید دستمو از تو دستش کشیدم و وایسادم 
ادرین : چکار میکنی ؟

من : نمیخوام بیام 
ادرین : چی ! این کیه که میخوای پیشش وایسی ؟
دستمو گرفت  و کشید خودمو عقب میکشیدم که منو با خودش نبره 
پسره دستمو از تو دستش در اوارد و گفت : اگر نمیخوای باهاش بری اینجا بمون 
ادرین : تو کی هستی که نظر میدی !
پسره : میخوای باهاش بری ؟
من : نه 
ادرین : بیا بیرون مرینت !
پسره : میری یا با یه زبون دیگه بفرستمت بری !
قبل از اینکه دعوا کنن درو بستم 
پسره : اگر بخای ...
حرفشو قطع کردم بغلش کردم و گفتم : نزار منو با خودش ببره 
پسره : مگه دوستت نیست چرا نمیخوای بری ؟
من : اون منو دوست داره ولی من اونو دوست ندارم مجبوری منو اورده من گم نشدم خاستم فرار کنم اما نتونستم جایی برم بخاطر همین دوباره دنبالش گشتم اما الان دیگه نمیخوام باهاش برم
پسره : الان میتونی جایی بری ؟
من : تو بهم کمک میکنی ؟
پسره : من به تو گفتم که چقدر خطرناکم اما بازم میخوای بمونی ؟
من : یه حسی بهم میگه پیش تو جام امنه
پسره : اما حس تو بهم دروغ میگه
من: تو میتونی ارزو ها رو براورده کنی ؟
پسره : معلومه که اره 
من : یعنی میتونی یه قوری جادویی بهم بدی ؟!
دستشو جلو اورد یه قوری جادویی تو دستش بود و گفت : یکی مثل این 
من : ارههه !
ازش گرفتم و گفتم : قولش کجاست ؟
پسره : قولش منم 
من : ارزو میکنم مامانم برگرده 
پسره : برگشت خونس 
من : عالیههههههه !!!!! ممنونننن !!!!
پسره : دوتا دیگه مونده 
من : نمیخام دیگه گول کسایی مثل ادرین رو بخورم 
پسره : خوب برو بعدی 
من : مثل تو داستان ارزو میکنم تو ازاد بشی 
پسره : منکه ازادم 
من : مشکلت حل بشه
پسره : اون درست بشو نیست 
من : امتحان کن ببین درست شدی یا نه 
صورتمو بهش نزدیک کردم 
پسره : دیوونه شدی میخوای خودتو بکشی
من : اگر هم بمیرم مشکلی نداره من دیگه ارزویی ندارم 
روی پنجه پاهام وایسادم که قدم بلند بشه و بوسیدمش 
قلبم درد گرفت نتونستم تکون بخورم و اروم افتادم زمین 
قبل از اینکه کاملا چشمامو ببندم کنارم نشست و گفت : مقل بقیه شروع نکردی ولی مثل همیشه تموم شد