?My estranged heart. P

🍪Sinre🍭 🍪Sinre🍭 🍪Sinre🍭 · 1401/10/21 19:47 · خواندن 4 دقیقه

پارت نمیدونم چند 

 

 

ماشین اماندا از جاش کنده شد.. مرینت نفسی اسوده کشید.. نفس کشیدن او همانا و کوبیده شدنش تو دیوارم همانا.. 

نفسش گرفت و به خس خس افتاد : چته روانی؟

ادرین غرید: اونو از کجا میشناسیش؟ 

دست ادرین با ضربه نینو کنار رفت و دختر نفسی تازه گرفت : اون دختر.. یکی از باارزش ترین افراد پدرمه.. پدرم قبل مرگش بهش یه پرونده کلفت داد.. ابن دختر هرروز کارش درحال تعویضه.. یبار کارمند بانکه یبارم وکیل.. اما پرونده ی تو ربطی به نیروا نداره.. یک فردتون باهم مشترکه.. اونم دانیاره.. دانیار یکی از افراد مهم پدرمو گرفته بود و خیلی اذیتش کرده بود.. اون دختره الان و به لطف اون دیگه قادر به حرکت نیست.. تو درمانه و خوب میشه... اصلا میخوای ببرمت همونجایی که به اون گفتم؟.. اما خودم باید رانندگی کنم.. 

ادرین باشه ای زیرلب گفت و اکیپشو فرستاد پی نخود سیاه.. مرینت سمت رول نشست.. ادرین اومد نکات رانندگی رو بهش بگه مرینت گفت : بچه 18ساله نیستم که بخوای بم یاد بدی.. 21 سالمه.. بلدم 

استارت زد و ماشین رو به سمت جاده برد.. به جاده که رسید فشار پاش روی پدال بیشتر شد سرعتش به 120 هزار در ساعت رسید.. توی جاده فرعی پیچید و به سمت خاکی رفت... یه مکان خاکی.. به دروازه ای رسید که چنتا سرباز اومدن و شیشه رو زدن.. مرینت غرو لند گفت : بله؟ 

_ شما؟ 

نفسی عمیق گرفت و گفت : ادوارد خان منو اینجا فرستاده.. دخترشم 

مرد تعظیمی کرد و دروازه باز شد.. مرینت روی پاگرد پارک کرد و 4 تا بوق زد.. پاگرد اروم بهسمت پایین حرکت کرد.. به زیر زمین رسید.. مکانی پر از دختر و پسر.. چندتا دختر و پسر درحال کار کردن رو  تفنگا بودن...مرینت تریپ خاصی داشت.. لباسش کامل سبز بود و شلوار پارچه ای بگش کمی بدنش رو اندامی نشون میداد.. به قسمتی رفت و درش را باز کرد.. پشت میز نشست و گفت : به باند پدرم یا خودم خوش اومدین.. 

بعد تلفن گوشه ی میز رو برداشت و شماره ای نامعلوم را گرفت : پدرم را به اتاق بخوان

ادرین گفت : مادرت با یکی دیگه ازدواج کرده؟ 

مرینت به لبخندش گفت :بهتره خودت ببینی

در باز شد و قامت بلند ادوارد در چهارچوب نمایان شد.. دختر جوان به سمت پدر دویید و در اغوشش کشید.. ادرین و نینو با تعجب به در خیره شده بودن.. ادرین بلاخره به حرف اومد: ادوارد خان.. شما.. شما زنده اید؟ 

نینو زمزمه کرد : ادوارد خان 

مرینت از بغل پدرش در اومد و گفت : پسرا.. پدر من قتل خودشو صحنه سازی کرده.. همونجور که قتل منو مامانمو صحنه سازی کرد.. 

پشت میزش نشست و گاوصندوق پشتشو باز کرد.. یه چندتا پرونده برداشت و جلوشون گذاشت 

ادرین یکیشونو باز کرد با حیرت خوندش.. پرونده خودش بود.. بعدی مال مادرش بود.. تهش با دست خط مرینت نوشته شده بود  « محل زندگی و اقامت : لندن/وضعیت جسمانی: خوب/زنده» 

نینو پرونده ی بعد رو باز کرد.. با حیرت و ناباوری خونتش.. در مورد کاملیا خواهر نینو بود.. تهش با دستخط مرینت نوشته شده: محل زندگی و اقامت : مارسی / وضعیت جسمانی: خوب/زنده» 

اشک تو چشاشون بود.. ادوارد پرونده هارو رو میز گذاشت.. مرینت اروم ادرینو بغل کرد.. ادوارد هم اروم نینو رو بغل کرد.. ادرین چشای خیسشو روی شونه ی دختر گذاشت.. دختر دستش رو روی موهاش کشید و گفت :

میدونم خیلی وقت پیش باید میگفتمت ولی.. باید یه نشونه ای از وجود پدرم میداشتم..ادرین قراره فردا مادرت و خواهر نینو بیان پاریس.. بهتره تخس بودنو کنار بزاری.. 

ادوارد نینو رو برد تا کمی حالش جا بیاد.. مرینت هم دست ادرینو گرفت و با گوشه ی لباسش اشکای ادرینو پاک کرد.. به سمت سرویس هدایتش کرد و گفت : برو یه ابی به دستو صورتت بزن.. 

مرینت در همان فاصله زمانی کم لباسشو عوض کرد.. لباسش سر تا پا سیاه بود.. روی شلوارش نوشته های سبز رنگ بود و روی لباسشم خط های سبز.. موهاشم باز گذاشته بود.. ادرین بیرون اومد و صورتشو با دستمال خشک کرد.. مرینت سمتش رفت و گفت : الان خلوته نه؟ 

ادرین با ابروی بالا نگاهی به دوروبر کرد و گفت : اوهوم اره.. 

مرینت خودشو بالا کشید و لباشو به لبای ادرین رسوند.. ادرین کمرشو گرفت و با ولع بوسیدش.. مرینت دستشو لای موهای شلخته ی ادرین کرد... مرینت اروم از ادرین فاصله گرفت و گفت : هرموقع میای اول اینکارمونه 

ادرین شصتشو رو لبش کشید و دست ازادشو پشت سر مرینت گذاشت و گغت: بریم شیطونک

مرینت دست ادرین رو گرفت و ابهت خودش رو ول کرد...باهمه سر بگو بخندش بود.. ولی کسی ادرینو نمیشناخت و همه درموردش از مرینت سوال میکردن و مربنتم در همه جوابهاگفت : هی دخترا..پسرا.. میخوام کسی رو بهتون معرفی کنم.. ک... خب رسمی شوهرمه.. ادرین بچها و بچها ادرین.. 

همه سوت میزدن و پسرا هم دست میزدن.. 

. چطوره؟