?My estranged heart. P
پارت نمیدونم چند
.
ماشین اماندا از جاش کنده شد.. مرینت نفسی اسوده کشید.. نفس کشیدن او همانا و کوبیده شدنش تو دیوارم همانا..
نفسش گرفت و به خس خس افتاد : چته روانی؟
ادرین غرید: اونو از کجا میشناسیش؟
دست ادرین با ضربه نینو کنار رفت و دختر نفسی تازه گرفت : اون دختر.. یکی از باارزش ترین افراد پدرمه.. پدرم قبل مرگش بهش یه پرونده کلفت داد.. ابن دختر هرروز کارش درحال تعویضه.. یبار کارمند بانکه یبارم وکیل.. اما پرونده ی تو ربطی به نیروا نداره.. یک فردتون باهم مشترکه.. اونم دانیاره.. دانیار یکی از افراد مهم پدرمو گرفته بود و خیلی اذیتش کرده بود.. اون دختره الان و به لطف اون دیگه قادر به حرکت نیست.. تو درمانه و خوب میشه... اصلا میخوای ببرمت همونجایی که به اون گفتم؟.. اما خودم باید رانندگی کنم..
ادرین باشه ای زیرلب گفت و اکیپشو فرستاد پی نخود سیاه.. مرینت سمت رول نشست.. ادرین اومد نکات رانندگی رو بهش بگه مرینت گفت : بچه 18ساله نیستم که بخوای بم یاد بدی.. 21 سالمه.. بلدم
استارت زد و ماشین رو به سمت جاده برد.. به جاده که رسید فشار پاش روی پدال بیشتر شد سرعتش به 120 هزار در ساعت رسید.. توی جاده فرعی پیچید و به سمت خاکی رفت... یه مکان خاکی.. به دروازه ای رسید که چنتا سرباز اومدن و شیشه رو زدن.. مرینت غرو لند گفت : بله؟
_ شما؟
نفسی عمیق گرفت و گفت : ادوارد خان منو اینجا فرستاده.. دخترشم
مرد تعظیمی کرد و دروازه باز شد.. مرینت روی پاگرد پارک کرد و 4 تا بوق زد.. پاگرد اروم بهسمت پایین حرکت کرد.. به زیر زمین رسید.. مکانی پر از دختر و پسر.. چندتا دختر و پسر درحال کار کردن رو تفنگا بودن...مرینت تریپ خاصی داشت.. لباسش کامل سبز بود و شلوار پارچه ای بگش کمی بدنش رو اندامی نشون میداد.. به قسمتی رفت و درش را باز کرد.. پشت میز نشست و گفت : به باند پدرم یا خودم خوش اومدین..
بعد تلفن گوشه ی میز رو برداشت و شماره ای نامعلوم را گرفت : پدرم را به اتاق بخوان
ادرین گفت : مادرت با یکی دیگه ازدواج کرده؟
مرینت به لبخندش گفت :بهتره خودت ببینی
در باز شد و قامت بلند ادوارد در چهارچوب نمایان شد.. دختر جوان به سمت پدر دویید و در اغوشش کشید.. ادرین و نینو با تعجب به در خیره شده بودن.. ادرین بلاخره به حرف اومد: ادوارد خان.. شما.. شما زنده اید؟
نینو زمزمه کرد : ادوارد خان
مرینت از بغل پدرش در اومد و گفت : پسرا.. پدر من قتل خودشو صحنه سازی کرده.. همونجور که قتل منو مامانمو صحنه سازی کرد..
پشت میزش نشست و گاوصندوق پشتشو باز کرد.. یه چندتا پرونده برداشت و جلوشون گذاشت
ادرین یکیشونو باز کرد با حیرت خوندش.. پرونده خودش بود.. بعدی مال مادرش بود.. تهش با دست خط مرینت نوشته شده بود « محل زندگی و اقامت : لندن/وضعیت جسمانی: خوب/زنده»
نینو پرونده ی بعد رو باز کرد.. با حیرت و ناباوری خونتش.. در مورد کاملیا خواهر نینو بود.. تهش با دستخط مرینت نوشته شده: محل زندگی و اقامت : مارسی / وضعیت جسمانی: خوب/زنده»
اشک تو چشاشون بود.. ادوارد پرونده هارو رو میز گذاشت.. مرینت اروم ادرینو بغل کرد.. ادوارد هم اروم نینو رو بغل کرد.. ادرین چشای خیسشو روی شونه ی دختر گذاشت.. دختر دستش رو روی موهاش کشید و گفت :
میدونم خیلی وقت پیش باید میگفتمت ولی.. باید یه نشونه ای از وجود پدرم میداشتم..ادرین قراره فردا مادرت و خواهر نینو بیان پاریس.. بهتره تخس بودنو کنار بزاری..
ادوارد نینو رو برد تا کمی حالش جا بیاد.. مرینت هم دست ادرینو گرفت و با گوشه ی لباسش اشکای ادرینو پاک کرد.. به سمت سرویس هدایتش کرد و گفت : برو یه ابی به دستو صورتت بزن..
مرینت در همان فاصله زمانی کم لباسشو عوض کرد.. لباسش سر تا پا سیاه بود.. روی شلوارش نوشته های سبز رنگ بود و روی لباسشم خط های سبز.. موهاشم باز گذاشته بود.. ادرین بیرون اومد و صورتشو با دستمال خشک کرد.. مرینت سمتش رفت و گفت : الان خلوته نه؟
ادرین با ابروی بالا نگاهی به دوروبر کرد و گفت : اوهوم اره..
مرینت خودشو بالا کشید و لباشو به لبای ادرین رسوند.. ادرین کمرشو گرفت و با ولع بوسیدش.. مرینت دستشو لای موهای شلخته ی ادرین کرد... مرینت اروم از ادرین فاصله گرفت و گفت : هرموقع میای اول اینکارمونه
ادرین شصتشو رو لبش کشید و دست ازادشو پشت سر مرینت گذاشت و گغت: بریم شیطونک
مرینت دست ادرین رو گرفت و ابهت خودش رو ول کرد...باهمه سر بگو بخندش بود.. ولی کسی ادرینو نمیشناخت و همه درموردش از مرینت سوال میکردن و مربنتم در همه جوابهاگفت : هی دخترا..پسرا.. میخوام کسی رو بهتون معرفی کنم.. ک... خب رسمی شوهرمه.. ادرین بچها و بچها ادرین..
همه سوت میزدن و پسرا هم دست میزدن..
.
.
. چطوره؟