عشق پری فراری پارت 8

DiZi DiZi DiZi · 1401/10/19 22:03 · خواندن 2 دقیقه

بفرمایید ادامه مطلب

...از زبان آرین ...

ساعت 7 صبح رفتم خونه آدرین وقتی من رفتم لوکا خداحافظی کرد و رفت آدرین مثل هر روز رو کاناپه خوابیده بود من شروع به جمع کردن تیکه شیشه های شکسته کردم 

قرار بود وقتی بیدار شد من بهش قضیه رو بگم شیشه ها رو جمع کردم و روی مبل نشستم بالاخره آدرین ساعت 8:30 بیدار شد 

–سلام آدرین خوبی پسر؟

- سلام 

– آدرین میدونی چرا الان اخلاقت این جوری شده ؟

-نه 

– خب تو عاشق شدی؟

-مگه چیه عاشق کاگامی ام ولی حتی حوصله کاگامی رو هم ندارم و وقتی زنگ میزنه جواب نمیدم

 – تو عاشق کاگامی نیستی . من فقط میدونم که یکی از دوستای آدریانا اومده اینجا و یه مدت اینجا بوده اون جوری که لوکا میگفت اسمش مرینت بود من میگم تو عاشق اون شدی آخه از همون روز که آدریانا و مرینت رفتن تو اخلاقت تغییر کرده 

–نمیدونم ... واقعا نمیدونم ...گیج شدم

- من دیگه باید برم الان لوکا میاد 

– باشه 

و آرین میره و لوکا بعد 30 دقیقه میاد 

 – سلام آدرین . آرین قضیه رو بهت گفت 

– سلام آره 

–خب نتیجه ش ؟

-نتیجه چی ؟

-اصلا به حرف های آرین فکرکردی؟

-آره

 –خب؟

 -نمیدونم (باز آدرین قاطی میکنه میزنه وسایل رو میشکنه) 

لوکا که میبینه حریفش نمیشه به آرین زنگ میزنه و آرین کنسرت رو کنسل میکنه میاد  و بعد سعی میکنه آدرین رو آروم کنه اما نمیتونه که یه دفعه آدرین می افته و لوکا با یه چوب پشت آدرین دیده میشه 

– نمیره ؟

-نه من خودم دکترم حواسم هست و حالا هم برو این داروی آرامبخش رو بگیر 

– باشه و میره میگیره بعد لوکا اون رو به آدرین میده بخوره و آدرین رو روی کاناپه دراز میکنن و خودشون هم روی مبل خوابشون میبره


تموم شد به اندازه نظرات نوشتم چون شرایط انجام نشده 

بای