P3Formal love

🍪Sinre🍭 🍪Sinre🍭 🍪Sinre🍭 · 1401/10/05 16:42 · خواندن 2 دقیقه

پارت صهههههه

تو اتاقم داشتم طرح میزدم که گابریل اومد تو با ادرین و المیرا.. 

گابی: دختره خیره سر از کجا مدارکو پیدا کردی؟ ها؟ 

من: الکساندر.. من تا امروز بهتون محلت دادم 

المیرا: اییش ببرش طلافشم بگیره حالا چی از سرت کم میشه؟ این گا هرچی زودتر بره بهتره.. 

ادرین:اما.. 

گابی.:مامانت راست میگه نباشه بهتره.. 

رفتن.. یه تاپ طلایی با شلوار مشکی و کت ستش.. گوشیم و کفشامو برداشتم و رفتم پایین

خطبه ی طلاق خونده شدو برای همیشه توی روز بارونی از هم جدا شدیم.. از سکو اومدم پایین که صدام کرد : مرینت

برات خونه میخرم

جداگونه

همچیز برات فراهم میکنم.. 

گفتم: درمقابلش؟ 

گفت: مدارک

گفتم:نه

و رفتم.. بارون میومد شدید.. راهمو به سمت خونه ی ماریا کج کردم.. نیت کجاست؟.. الان چیکار میکنه؟ 

تا به خودم اومدم دم خونه ماریا دیدم..زنگ درو فشردم که لوکا درو باز کرد.. لباس نداشت!.. 

لوک: اوه مرینت خانوم! بفرمایید داخل

من: خیلی ممنون..ابجی من کجاست؟ 

لوک؛ تو اتاق خوابه.. میرم بیدارش کنم.. و رفت.. 

رفتم تو اشپزخونه و میزشونو چیدم.. خندیدم که جیغی گوشمو کر کرد.. 

ماریا: واای.. کوووش؟

یهو یه خرس پرید روم.. 

لوک: بسه ترسوندیش.. 

ماریا: اوح هیولا چرانیومد؟... اصن گذاشت بیای؟.. یا قایمیکی؟.. واای بنال

دستمو روی دهنش گذاشتمو گقتم: متاسفانه از محظر اومدم.. طلاق

ماریا:وااای.. تلاغ؟وا دا فاک... اون گوع پسر غبول کر؟ 

لوک: خوشحالم 

ماریا: نیت کمکت کرد... مطمینم! 

من: اوهوم.. خوب؟ ی سوال.. لوکا چرا تا وقتی من اومدم لباس مداشت.. تو چرا لباس این بدبختو پوش.. 

زنگ به صدا در اومد... 

رفتم دیدم نیته.. لبخند زدم و رفتم درو باز کردم.. لباسمو در نیاوردم.. پریدم بغلش.. اروم بوسیدمش.. تو حیاط بودیم.. درو با پاش بست.. اشکم چکید.. پیشونیم رو بوسید.. کنار گوشش لب زدم: فکر کردم دیگه نمیبینمت.. 

گوشمو لیس زد و گفت: فکرت چپه‌س

گذاشتم زمین.. لوکا با لبخند گفت: خوش اومدید... 

داشت تیشرتشو میپوشید.. نیت نیم نگاهی انداخت و خندید.... رفتیم تو.. نیت یه نامه و کیلید تو جیبم انداخت.. رفت.. با خنده گفتم:اول میپو‌شیدیش بعد میومده ابرو نذاشتی واس خودت.. 

بستونههه🍬🍬