P3Formal love
پارت صهههههه
تو اتاقم داشتم طرح میزدم که گابریل اومد تو با ادرین و المیرا..
گابی: دختره خیره سر از کجا مدارکو پیدا کردی؟ ها؟
من: الکساندر.. من تا امروز بهتون محلت دادم
المیرا: اییش ببرش طلافشم بگیره حالا چی از سرت کم میشه؟ این گا هرچی زودتر بره بهتره..
ادرین:اما..
گابی.:مامانت راست میگه نباشه بهتره..
رفتن.. یه تاپ طلایی با شلوار مشکی و کت ستش.. گوشیم و کفشامو برداشتم و رفتم پایین
.
.
خطبه ی طلاق خونده شدو برای همیشه توی روز بارونی از هم جدا شدیم.. از سکو اومدم پایین که صدام کرد : مرینت
برات خونه میخرم
جداگونه
همچیز برات فراهم میکنم..
گفتم: درمقابلش؟
گفت: مدارک
گفتم:نه
و رفتم.. بارون میومد شدید.. راهمو به سمت خونه ی ماریا کج کردم.. نیت کجاست؟.. الان چیکار میکنه؟
تا به خودم اومدم دم خونه ماریا دیدم..زنگ درو فشردم که لوکا درو باز کرد.. لباس نداشت!..
لوک: اوه مرینت خانوم! بفرمایید داخل
من: خیلی ممنون..ابجی من کجاست؟
لوک؛ تو اتاق خوابه.. میرم بیدارش کنم.. و رفت..
رفتم تو اشپزخونه و میزشونو چیدم.. خندیدم که جیغی گوشمو کر کرد..
ماریا: واای.. کوووش؟
یهو یه خرس پرید روم..
لوک: بسه ترسوندیش..
ماریا: اوح هیولا چرانیومد؟... اصن گذاشت بیای؟.. یا قایمیکی؟.. واای بنال
دستمو روی دهنش گذاشتمو گقتم: متاسفانه از محظر اومدم.. طلاق
ماریا:وااای.. تلاغ؟وا دا فاک... اون گوع پسر غبول کر؟
لوک: خوشحالم
ماریا: نیت کمکت کرد... مطمینم!
من: اوهوم.. خوب؟ ی سوال.. لوکا چرا تا وقتی من اومدم لباس مداشت.. تو چرا لباس این بدبختو پوش..
زنگ به صدا در اومد...
رفتم دیدم نیته.. لبخند زدم و رفتم درو باز کردم.. لباسمو در نیاوردم.. پریدم بغلش.. اروم بوسیدمش.. تو حیاط بودیم.. درو با پاش بست.. اشکم چکید.. پیشونیم رو بوسید.. کنار گوشش لب زدم: فکر کردم دیگه نمیبینمت..
گوشمو لیس زد و گفت: فکرت چپهس
گذاشتم زمین.. لوکا با لبخند گفت: خوش اومدید...
داشت تیشرتشو میپوشید.. نیت نیم نگاهی انداخت و خندید.... رفتیم تو.. نیت یه نامه و کیلید تو جیبم انداخت.. رفت.. با خنده گفتم:اول میپوشیدیش بعد میومده ابرو نذاشتی واس خودت..
.
.
.
بستونههه🍬🍬