پانصد میلیون ثروت ... 5
آگهی بازگانی :
باشه حالا چرا لخت این کارو انجام دادن :|
پروفسور شوتس دانش مندی میان سال یا قدی بلند بدنی چهار شانه و چشم های ابی رنگ بود ، چشم های مرموز که هر بیننده ای را نگران می کرد
مستخدم با سینی صبحانه وارد اتاق پروفسور شد ، پروفسور بی انکه سر بلند کند ، نگاهی به ساعت انداخت و گفت : هفت و چهار دقیقه س ، شام باید راس ساعت هفت اماده می شد ، با این حساب امروز چهار دقیقه بیشتر می مونید ، مستخدم دست پاچه سینی را روی میز گذاشت .
پروفسور با لحنی گزنده گفت : زمان این خانه روی دقیقه حساب میشه
جدی بگیرید ، وگرنه عذر تون رو میخوام
مستخدم ترسیده بود ، زود غذا رو چید و اجازه خواست اتاق را ترک کند
پروفسور دوباره انگشت هایش را روی ماشین تحریر تنظیم کرد ، مشغول نوشتن مقاله ای جدید بود
مغاله ای به نام : دلایل زبان موروثی فرانسوی یان
پروفسور اخرین حرف را با تاکید به ماشین زد ، کش و قوسی به خود داد و روزنامه ی صبح را برداشت ، نگاهی سرسری به صفحات انداخت ، بالا ی صفحه ی دوم با عنوانی بزرگ نوشته شده بود وارث ثروت بزرگ خوانواده ی بیگنگ در فرانسه پیدا شد .
پروفسور روزنامه را صاف کرد با دقت مطلب را خواند فِرانسوآ سالازار تنها نوه ی لن ژور و وارث ارثیه ی عظیم ثروتش را وقف کشورش میکند ، پروفسور به فکر فرو رفت ، عبارت خوانواده ی لن ژور به چشمش اشنا بود ، بلافاصله سراغ عکس های قاب شده ی روی دیوار رفت ، عکس ها تهنا یادگار خوانوادگی او بودند پشت هر کدام اسامی و تاریخ عکس نوشته شده بود پروفسور عکسی از دیوار پایین اورد ، این عکس تنها عکس پدربرزگ و مادر بزرگ ش بود ، پدر بزرگ و مادر بزرگ که ان زمان زوج جوانی بودند ، همراه دو فرزند خود در عکس بودند ، دختر کوچک عکس ، مادر پروفسور بود و پسر کوچک دایی اش ، پروفسور نگاهی به عبارت پشت عکس انداخت ، نوشته در گذر زمان کم رنگ شده بود اما هنوز عبارت لن ژور قابل خواندن بود ، پروفسور همان روز بلیتی ( قطار) به مقصد لندن تهیه کرد .
اگهی بازگانی :