P7 من + تو = ما
میخوام یه داستان بنویسم عاشقانس ولی اولش بهم الاقه ندارن و همو اذیت میکنن بنظرتون اسمشو چی بزارم ؟
ادرین
مرینت اونجا موند کلی گریه کرد و بعد رفت
من حدس میزنم کار کیه
از پله ها بالا رفام و رفتم سمت اتاق پدر
در زدم
پدر : بیا تو
درو باز کردم و رفتم تو
من : تو لوکا رو دزدیدی ؟
پدر : ارهچطور؟
من : چرا تو که هر کارب گفتی اونا کردن
پدر : خستم بدونن میتونم کارای دیگه هم بکنم
من : کجاس ؟
پدر :ویلای تابستونی چرا پرسیدی ؟
من : همینطوری
از اتاق رفتم بیرون و فلیکس رو صدا زدم امد پیشم
من : برو کلید ویلای تابستونی رو بیار
فلیکس : اون نره قول بهم نداد
من : همون بزرگه که جلوی در وایمیسه ؟
فلیکس : اره همون
من : بهش بگو منم خبر دارم کی اونجاس بهم گفتن برم بهش سر بزنم
فلیکس : اگه زد منو کست تو جنازمو جمع میکنی ؟
من :برو دیگه هیچی نمیشه منم اینجا منتظر میمونم
فلیکس : زحمتت نشه
حولش دادم و رفت
زنگ زدم به مرینت
مرینت : الو چی شده ؟
من : پیداش کردم
مرینت با خوشحالی داد زد : واقعا !!!
من : اره الان دارم میرم پیشش اگه میخوای بیا
مرینت : میخوام میخوام کجا بیام ؟!
من : بیا پیش سوپر مارکت سر کوچتون
مرینت : باشه باشه
قطع کردم
فلیکس امد ب و کلیدا رو بهم نشون داد
فلیکس : یکم دیگه مونده بود پارم کنه
ازش گرفتمو گفتم : افرین بچه
باهم سوار ماشین شدیم مرینتو هم بردیم و رفتیم ویلای تابستون
در خونه رو باز کردم
لوکا به یک صندلی بسته شده بود
سری رفتم سمتش و بازش کردم
با دیدن من تعجب کرد من بغلش کردم
من : خوشحالم که بلایی سرت نیومد
لوکا : ممنون که امدی
بعد مرینت بغلش کرد
ههمون باهم برگشیم وقتی رسیدیم شب شده بود
اونا رو رسوندیم خونشو لوکا رفت مرینت تا نصب راه رفت و بدو بدو برگشت سمتم بغلم کرد و گونمو بوسید
مرینت : ممنون
موندم چکار کنم
من : خخواهش میکننم
برگشت و واسم دست تکون داد منم مثل فلجا دستمو بلند کردم و بعد سوار ماشین شدم
فلیکس با یه قیافه مسخره نگام کرد و گفت : نه بابا
با دستم زدم روی سرش و گفتم : زر نزن رانندگی تو بکن