P7 من + تو = ما

R.m R.m R.m · 1401/09/26 15:33 · خواندن 2 دقیقه

میخوام یه داستان بنویسم عاشقانس ولی اولش بهم الاقه ندارن و همو اذیت میکنن بنظرتون اسمشو چی بزارم ؟

ادرین 
مرینت اونجا موند کلی گریه کرد و بعد رفت 
من حدس میزنم کار کیه 
از پله ها بالا رفام و رفتم سمت اتاق پدر 
در زدم 
پدر : بیا تو 
درو باز کردم و رفتم تو
من : تو لوکا رو دزدیدی ؟
پدر : اره‌چطور؟
من : چرا تو که هر کارب گفتی اونا کردن 
پدر : خستم بدونن میتونم کارای دیگه هم بکنم 
من : کجاس ؟
پدر :ویلای تابستونی چرا پرسیدی ؟
من : همینطوری 
از اتاق رفتم بیرون و فلیکس رو صدا زدم امد پیشم 
من : برو کلید ویلای تابستونی رو بیار 
فلیکس : اون نره قول بهم نداد 
من : همون بزرگه که جلوی در وایمیسه ؟
فلیکس : اره همون 
من : بهش بگو منم خبر دارم کی اونجاس بهم گفتن برم بهش سر بزنم 
فلیکس : اگه زد منو کست تو جنازمو جمع میکنی ؟
من :برو دیگه هیچی نمیشه منم اینجا منتظر میمونم 
فلیکس :  زحمتت نشه 
حولش دادم و رفت 
زنگ زدم به مرینت 
مرینت : الو چی شده ؟
من : پیداش کردم 
مرینت با خوشحالی داد زد : واقعا !!!
من : اره الان دارم میرم پیشش اگه میخوای بیا 
مرینت : میخوام میخوام کجا بیام ؟!
من : بیا پیش سوپر مارکت سر کوچتون 
مرینت : باشه باشه 
قطع کردم 
فلیکس امد ب و کلیدا رو بهم نشون داد 
فلیکس : یکم دیگه مونده بود پارم کنه 
ازش گرفتمو گفتم : افرین بچه 
باهم سوار ماشین شدیم مرینتو هم بردیم و رفتیم ویلای تابستون
در خونه رو باز کردم 
لوکا به یک صندلی بسته شده بود 
سری رفتم سمتش و بازش کردم 
با دیدن من تعجب کرد من بغلش کردم 
من : خوشحالم که بلایی سرت نیومد 
لوکا : ممنون که امدی 
بعد مرینت بغلش کرد 
ههمون باهم برگشیم وقتی رسیدیم شب شده بود 
اونا رو رسوندیم خونشو لوکا رفت مرینت تا نصب راه رفت و بدو بدو برگشت سمتم بغلم کرد و گونمو بوسید 
مرینت : ممنون 
موندم چکار کنم 
من : خخواهش میکننم 
برگشت و واسم دست تکون داد منم مثل فلجا دستمو بلند کردم و بعد سوار ماشین شدم 
فلیکس با یه قیافه مسخره نگام کرد و گفت : نه بابا 
با دستم زدم روی سرش و گفتم : زر نزن رانندگی تو بکن