P21 تو به ارواح اعتقاد داری؟

R.m R.m R.m · 1401/09/23 14:32 · خواندن 1 دقیقه

بفرمایید ادامه مطلب ~

مرینت 
عمو جوری بهش نگاه میکرد که انگار دیده بودش 
من : اینجا که مال تو نیست !
عمو بهش نگاه کرد و گفت : با کی حرف میزنی ؟
من : ااا با این دیگه !
عمو : کی ؟
من : اریک !
اریک بهم خندید و گفت : اون منو نمیبینه !
من الان مثل دیوونه هایی که با دیوار حرف میزنه 
عمو : اریک کیه !
من : ام هیچکی با خودم حرف میزدم 
عمو یه جورایی با ترس بهم نگاه کرد
اریک : دیوونه ! دیوونه ! دیوونه ! دیوونه !
من : ساکت !
عمو با صدای اروم : این اقلشو از دست داده !
من: چیزی گفتید ؟
عمو : نه نه چیزی نگفتم دخترم  !
عالی شد ! حالا عمو فکر میکنه من یه دیوونم !
اریک : چون دیوونه ای !
من : اه بسه دیگه ! برو !
اریک : کسی که باید بره تویی !
من : اصلا من میرم ! عمو من میرم بالا
عمو : اهان باشه برو 
صدای در امد 
عمو : باشه من میرم بشینم 
رفتم درو باز کردم‌ تالیا بود
من : تو اینجا چکار داری !
تالیا : به اجوشی بگو بیاد 
من : نیست 
تالیا : کی برمیگرده ؟!
من : نمیدونم 
تالیا : راستی افرین دیگه نمیری پیش فلیکس 
من : زیاد خوشحال نباش من برمیگردم 
درو بستم متوجه شدم عمو یواشکی داری بهم نگاه میکنه 
من : خب .... عالی بود اگه الان عمو اینجا بود فکر میکرد دیوونم چون خبر نداره واسه نمایش تمرین میکنم 
عمو نفس عمیقی کشید و رفت