P20 تو به ارواح اعتقاد داری؟
بفرمایید ادامه مطلب ~
دو روز بعد
مرینت
چشمامو باز کردم
تو اتاق بودم
از روی تخت بلند شدم رفتم پایین
اجوشی و اریک خونه نبودن
صدای در امد
رفتم درو باز کردم
عموم پشت در بود
بغلم کرد و گفت : مرینت ! خیلی دلتنگت بودم !
من : منم همینطور عمو جون !
دستشو روی شونه هام گذاشت و گفت : حال خوبه ؟
من : ممنون خوبم شما اینجا رو چطوری پیدا کردین
عمو : رفتم خونه قبلیت گفتن از اونجا رفتی محل کارت رو پیدا کردم و از اونا ادرس خونت رو گرفتم
من : اهان اره اونجا ادرس خونم رو داده بودم
عمو : نمیزاری بیام تو ؟
من : اه ببخشید بفرمایید
از جلوی در رفتم کنار و اومد تو
عمو : خونه قشنگی داری ! از برون به انداز۶ توش قشنگ نیست !
من : اره درسته
عمو : تو چطور تونستی همچین خونه ای رو بخری ؟ از کجا پول اواردی ؟
من : کلی کار کردم
عمو : افرین
من : قراره چقدر اینجا بمونید ؟
عمو : نیومده داری بیرونم میکنی ؟
من : نه نه منظدرم این نیست که برید فقط خاستم ببینم چقدر میمونید
عمو : قراره اینجا خونه بگیرم
من : او عالیه
اریک رو جلوم دیدم
عمو هم داشت بهش نگاه میکرد
یعنی دیدش ؟
اریک : با اجازه کی اینو اواردی تو خونم ؟!