P3 من+ تو = ما
بفرمایید ادامه مطلب ~
ادرین
من : خب دیگه بی صدا اینجا بشین تا فردا ساعت ۶
مرینت : میشه دستامو باز کنی ؟ اینا خیلی اذیتم میکنن
من : اره خیلی باهوشی باز کنم که فرار کنی !
مرینت : قول میدم فرار نکم تازه اگر فرار کنم گم میشم چون اینجا رو بلد نیستم
من : نخیر نمیکنم
مرینت : لطفا ! درا رو قفل کن خب !
من : نخیر
مرینت : بخاط کمک هایی که تاحالا بهت کردم !
نگاهی بهش انداختم
دست و پا چلفتی تر از اونی بود که بتونه فرار کنه
من : باشه اما یادت باشه اگر فرار کنی امکان نداره که نتونم پیدات کنم
مرینت : باشه
دست و پاشو باز کردم
مرینت : من گرسنمه
من : میگم تو خبر داری من تورو دزدیدم و میخوام بکشمت ؟ نیومدی مهمونی که !
مرینت : میدونم تو اسیبی به من نمیرسونی
من : شاید هم رسوندم زیاد متمعن نباش فکنم یه چیزایی تو یخچال باشه
_
ادرین
در خونه رو باز کردم
من : مرینت ؟
هیچ کس نبود و هیچ صدایی نمیومد
رفتم تو اشپذ خونه
من : مرینت ؟
بازم نبود
نکنه فرار کرده
در اتاق رو باز کردم
روی تخت نشسته بود
نفس عمیقی کشیدم
من : کجایی صدات میکنم جواب نمیدی ؟
مرینت : نشنیدم چیزی شده ؟
من : پاشو بریم بدمت به بابات
مرینت: اهان باشه بریم
من : انگار خیلی بهت خوش گذشته
مرینت : اصلا خوش نگذشت بریم
من : ساعت شیشه اگر دوست داشته باشن تو حیاطن
باهم رفتیم تو حیاط
مامان و باباش اونجا بودن
با دیدنش سری امدن سمتمون
مامانشو بغل کرد
من : فلش
دستشو تو جیبش کرد درش اوارد و بهم دادش و گفت : تو رو هم خودم بزرگ کردم و هیچ فرقی با بچم نداری بهتره قبل از اینکه بدیش به بابات نگاه کنی
من : خودم تصمیم میگیرم چکار کنم
گذاشتمش تو جیبم و رفتم خونه