P3 من+ تو = ما

R.m R.m R.m · 1401/09/22 12:06 · خواندن 1 دقیقه

بفرمایید ادامه مطلب ~


ادرین 
من : خب دیگه بی صدا اینجا بشین تا فردا ساعت ۶ 
مرینت : میشه دستامو باز کنی ؟ اینا خیلی اذیتم میکنن
من : اره خیلی باهوشی باز کنم که فرار کنی !
مرینت : قول میدم فرار نکم تازه اگر فرار کنم گم میشم چون اینجا رو بلد نیستم
من : نخیر نمیکنم 
مرینت : لطفا ! درا رو قفل کن خب !
من : نخیر 
مرینت : بخاط کمک هایی که تاحالا بهت کردم !
نگاهی بهش انداختم 
دست و پا چلفتی تر از اونی بود که بتونه فرار کنه 
من : باشه اما یادت باشه اگر فرار کنی امکان نداره که نتونم پیدات کنم 
مرینت : باشه
دست و پاشو باز کردم 
مرینت : من گرسنمه 
من : میگم تو خبر داری من تورو دزدیدم و میخوام بکشمت ؟ نیومدی مهمونی که !
مرینت : میدونم تو اسیبی به من نمیرسونی 
من : شاید هم رسوندم زیاد متمعن نباش فکنم یه چیزایی تو یخچال باشه

_
ادرین 
در خونه رو باز کردم 
من : مرینت ؟
هیچ کس نبود و هیچ صدایی نمیومد 
رفتم تو اشپذ خونه 
من : مرینت ؟
بازم نبود 
نکنه فرار کرده 
در اتاق رو باز کردم 
روی تخت نشسته بود
نفس عمیقی کشیدم 
من : کجایی صدات میکنم جواب نمیدی ؟
مرینت : نشنیدم چیزی شده ؟
من : پاشو بریم بدمت به بابات
مرینت: اهان باشه بریم 
من : انگار خیلی بهت خوش گذشته 
مرینت : اصلا خوش نگذشت بریم 
من : ساعت شیشه اگر دوست داشته باشن تو حیاطن 
باهم رفتیم تو حیاط 
مامان و باباش اونجا بودن 
با دیدنش سری امدن سمتمون 
مامانشو بغل کرد
من : فلش 
دستشو تو جیبش کرد درش اوارد و بهم دادش و گفت : تو رو هم خودم بزرگ کردم و هیچ فرقی با بچم نداری بهتره قبل از اینکه بدیش به بابات نگاه کنی 
من : خودم تصمیم میگیرم چکار کنم
گذاشتمش تو جیبم و رفتم خونه