Lost {P3}

شــارلوت؛ شــارلوت؛ شــارلوت؛ · 1401/09/19 16:50 · خواندن 5 دقیقه

پارت سوم: اولین روز و اولین دردسر

  • حتماً توضیحات آخر پارتو بخونید

آنچه گذشت:
جیغی میزنی و یه لحظه عقب میپری. با لکنت میگی: 《آ...آ..آ‌...آدددد...‌رررررینننن》
اما این ذوقت اونقدرام ادامه پیدا نمیکنه و با نگاه های خیره چند نفر که به وضوح داشتن جمله "از آدرین دور شو" رو توی صورتت میکوبوندن، سریع ساکت میشی...
 

 

با نگاه هات اطرافو آنالیز میکنی، خب، اول از همه خانم کوچولوی نق نقو، کلویی. دست به سینه چند متر اون ور تر وایستاده، با غرور سرشو بالا گرفته و داره با نگاه‌ش قورتت میده. کمی نگاهتو میچرخونی، با چهره عصبی مرینت مواجه میشی، هرچند هیچوقت نتونسته جدی بودنو به کسی القا کنه، بیشتر کیوته تا جدی.. چندتا نگاه دیگه‌ام بود که میتونیم اونارو فاکتور بگیریم. به هر حال این آدرینه دیگه، خب معلومه وقتی میتونی ارتباط نزدیکی با همچین کسی داشته باشی حسودایی هم هستن که این لحظات گوگولی مگولیتو به باد بدن.
تمام این آنالیزات توی چند ثانیه اتفاق افتادن و طی همین چند ثانیه کوچولو موچولو، کلویی از فرصت استفاده کرده و خودشو به زور انداخته تو بغل آدرین، خیلی دلت میخواست الان حسابشو برسی، ولی خوب نیست که از همین روز اول واسه خودت دردسر درست کنی نه؟ اونم به خاطر کی؟ کلویی! مطمئنی اگه بخوای کاری کنی دیگه ول کنت نیست.
پس نفستو به آرومی بیرون میدی، و به راه خودت ادامه میدی. سعی میکنی عادی راه بری و ضایع بازی در نیاری اما، متاسفانه کنار اومدن با دنیای جدیدت به این راحتیام نیست!
 

***


وارد کلاس شدی. بلافاصله بعضی از بچه ها که از قبل داخل کلاس بودن بهت سلام کردن، یه لحظه جا خوردی، باورت نمیشد که همکلاسیشون شدی. سعی میکنی زیاد ضایع بازی در نیاری پس دستی تکون میدی و سلام بلندی در جوابشون میکنی. الان طبیعتاً باید بری و سر جات بشینی. به نیمکت ته کلاس نگاهی میندازی، تازه یادت میوفته لایلا تنها مینشست، و ضد حال بدی از اینکه قرار نیست با کسی بشینی میخوری، ولی باز همین که فرصت همکلاسی بودن با اونا نصیبت شده خودش یه غنیمته. سر جات میشینی، لبخند پت و پهنی میزنی و نفس عمیقی میکشی. الآن که میتونستی از نزدیک کلاسو ببینی، واقعاً فوق العاده بود. کم کم همه میانو سر جاهاشون میشینن، و تو هم با ذوق به تک تکشون نگاه میکنی.

 

***


اگه بخوایم یه جمع بندی کوچولو داشته باشیم و روز اول مدرسه‌تو در یک کلام خلاصه کنیم میتونیم بگیم: عالی بود.
هرچند بچه ها همش درمورد سفر دور دنیات میپرسیدن و مرینتم سعی داشت با سوالاتش تورو ضایع کنه، ولی خب در مورد سفر دور دنیات، مجبور شدی چندتا دروغ بسازی، چون گفتن اینکه به هیچ سفری نرفته بودی به قیمت از دست دادن همه دوستات تموم میشد. 
کلاستون با خانم بوستیه فوق العاده بود، تازه متوجه شدی از چیزی که فکر میکردی مهربون تره.
باید تا خونه پیاده میرفتی، چون مادرت سر کاره و مطمئناً تا شب برنمیگرده. از اونجایی که راه مدرسه تا خونتون نزدیک و آسون بود پس مشکلی نداشتی. یه پیاده روی کوتاه و لذت بخش، یه هوای آفتابی، و یه روز فوق العاده توی شهر پاریس، چی بهتر از این؟
صبر کن صبر کن، متاسفم ولی.. این حس خوب قرار نیست اونقدرام ادامه پیدا کنه. لرزش های آرومی باعث توقف حرکتت شدن، در واقع توقف اکثر افراد. هر لحظه کمی بیشتر و بلندتر میشد، انگار داره نزدیک میشه‌‌. بلندتر، بلندتر، بلندتر، و رسید‌... جرعت نداشتی برگردیو نگاهش کنی. قلبت به طرز دیوانه واری میتپید. شاید لم دادن و تماشا کردن یه ویلن از پشت تلوزیون، گوشی یا هر چیز دیگه‌ای تو این مایه ها خیلی جذاب و هیجان انگیز باشه، اما وقتی درست پشت سرته و هر لحظه ممکنه اتفاقی که حتی فکرشم نمیکنی بیوفته چی؟

 


3041 کاراکتر

شنبه، 10 دسامبر

Written by Charlotte


هاااای چطوریددد

اصن فاز خودمو درک نمیکنم، نویسنده‌ش که فقط خودمم اون وقت این "ورایتن بای شارلوت" این وسط چی میگه؟

بیخیال همینتوری جحت ذیبایی اصتفادح‌ش میکنیم دیگح😂

خب، اول از همه تشکر میکنم از دختران نازیبایم-ابراز علاقه مادرانه من اینجوریه دیگه خودتون یه جوری باهاش کنار بیای- هانیههههههههه و ماندانا

هانیه که، قربونش برم واقعا سر اینکه برسم به 400 کامنت جون کند😭😂

اما راستش.. من دنبال کامنتای زیادو جنجالی شدن نبودم، البته کیه که خوشش نیاد، ولی حالا که فکرشو میکنم همچینم اهمیتی نداره، فقط دلم میخواد چند نفر داستانمو بخونن همین، هدفم از نوشتن درکل اشتراک گذاشتن ایده هام بود

ولی خب هانیه آخر کار خودشو کرد دیگه، از زحماتش بسیار سپاس گوذارمممم😭😂 ولی، مهم داشتن چندتا دونه خواننده واقعیه که داستانتو دوست داشته باشن، یکیشون همین دوخطرم هانیح

راستی تیاااا توعم جزوشونیاااا، اصن مگه میشه تورو یادم برههه😭😂

  • خب دیگه سرتونو درد نمیارم میریم سر اصل ماطلاب، شرط پارت بعدی چیه؟ اگه تا شب سه شنبه کامنتای این پارت چهل و پنج تا شد که چهارشنبه‌ش پارت بعدیو میدم، اگه نشدم باید صبر کنید ببنید کی حال نوشتن دارم- خودتون که میدونید این حس و حال چقد دیر به دیر میاد سراغم😔- اینکه یه نفر بیاد هر چهل و پنج تا رو بده حساب نیستا'-' میخوام خواننده هایی که کامنت نمیدنم یه تکونی به خودشون بدن، جهت کامنت زیاد گرفتن اینو نمیگم، آخه خودتونو بذارید جای ماااا، میدونم پارت کوتاه بود ولی به هر حال، آدم ضد حال میخوره وقتی میبینه بازدید حدود چهارصد پونصدتاس اون وقت کامنتا بیست سی تا، خب دیگه، بای
  • اهم، به دلیل کامنت دادنای مداوم ماندانا و هانیه شرطو بیشتر میکنیم🗿🗿🗿 ۶۰ تا کامنت..
  • ماندانا و هانیههه، کمتر کامنت بدیددد😭😂 شرطو واس اونایی که کامنت نمیدن گذاشتم