P18 تو به ارواح اعتقاد داری؟

R.m R.m R.m · 1401/09/17 19:05 · خواندن 1 دقیقه

بفرمایید ادامه مطلب ~

مرینت 
کل خونه رو گشتم ولی پیدا شون نکردم 
رفتم سراغ اخرین اتاق و درو باز کردم 
هر دوشون انجا بودن 
تالیا هم اونجا بود 
تالیا : این اینجا چکار میکنه ؟! اویزون شماهم شده !
من : اصلا خودت اینجا چکار داری ؟!
چرا اونو به من دادی بخورم ؟! مگه من چکارت کردم ؟!
تالیا : تو چکار که نکردی ! 
جک : کافیه !
من : مقصر اونه اجوشی 
تالیا : تو به چه حقی اجوشی صداش میکنی ! فقط من اونو با این اسم صدا میکنم !
من : چون خودش بهم گفت با این اسم صداش کنم !
تالیا : من متمعنم بخاطر اینکه خودتو شیرین کنی با این اسم صداش کنی !
من : اسم خودشو دوست نداره منم اینطوری صداش میکنم 
جک : بسه دیگه !
تالیا : چرا وقتی من دلیلش رو ازت پرسیدم بهم نگفتی ؟
جک : چون دلم نخواست 
تالیا : مگه نگفتی دوسم داری ؟
جک : دیگه ندارم !
تو چشمای جک نگاه کرد و بعد از اتاق رفت بیرون 
اریک : هی ! تو چقدر خوش شانصی !
جک : دیوونه 
اریک امد جلوم و یه چیزی جلوم دراز کرد و گفت : بیا داروی درمانت رو از جیبش برداشتم 
با خوشحالی از دستش گرفتم و گفتم : ممنون !
اریک : فراموش !
من : چی !
اریک : مگه شرطی که باهم بستیم رو یادت رفته ؟
من : الان باید از اینجا برم ؟
اریک : لازم نیست ! من با وجود تو مشکلی ندارم میتونی بمونی !
از اتاق رفت بیرون 
رفتم پیش جک نشستم و گفتم : چرا گفت فقط من متونم اینطوری صداش کنم ؟
جک : ما قبلا با هم دوست بودیم و فقط اون اینطوری صدام میکرد 
من : اهان 
یکم از داروی تو دستم خوردم 
یهو یه سر درد بد گرفتم دارو از دستم افتاد و سرمو گرفتم
جک : خوبی ؟!
من : سرم درد میکنه 
یکم از دارو برداشت و بو کشید و گفت : این سمه !
جلوی چشمام سیاهی رفت و دیگه هیچ جایی رو ندیدم