عشق پری فراری پارت 3
بفرمایید ادامه مطلب
به سمت گوشی ش که روی میز بود رفت و به آلیا پیام داد میخواد ببینتش .
آلیا بعد چند دقیقه نشست میاد به قصر و مرینت گوشی رو خاموش کرد و دوباره روی میز گذاشت . تصمیم گرفت تا اومدن آلیا کتاب بخونه برای همین کتابش رو باز کرد و شروع به خواندن کرد یکدفعه در باز شد و تنها کسی که بدون در زدن وارد اتاق مرینت میشه کسی نیست جز آلیا.
- : میمیری یک دفعه موقع ورود با اتاق در بزنی
– اول سلام بعد چرا اعصبانی هستی خب من از بچگی همین جوری وارد اتاقت شدم
–سلام حواسم نبود خر تشریف داری در زدن بلد نیستی حالا این ها رو ول کن بیا بشین و لطفا در رو پشت سرت ببند
–اوکی در روبست و رو تخت نشست منم رفتم کنارش نشستم و تمام ماجرا روتعریف کردم آلیا هم مثل همیشه به تمام حرفام گوش داد تا خالی بشم بعد از حرفام گفت :مرینت این زندگی توعه و من حق دخالت ندارم ولی اگه واقعا لوکا رو دوست نداری میتونی به پدرت بگی آخه میگی لوکا هم عاشق یکی دیگه س و بعد ادامه داد :ببخشید مری من با نینو قرار دارم باید برم
–باشه ممنون که اومدی . آلیا رفت به فکر فرو رفتم بالاخره یه نقشه کشیدم و فردا عملی ش میکنم .....
فردا صبح :دخترک به خاطر جشن صبح زودتر میشه به سمت حموم میرود بعد حموم حوله رو میپوشد و وارد اتاق لباسهایش میشود از بین لباس هایش چشمش به یه لباس یاسی رنگ میخورد سریع آن لباس را به تن میکند و به سمت میز آرایش میرود و سشوار را برمیدارد و موهایش را خشک میکند و بعد از شانه زدن موهایش آرایشگر را صدا میزد آرایشگر موهای او را شینیون میکند همه فکر میکردن که دخترک امروز شاد است ولی اینگونه نبود بعد از شینیون موهایش آرایشگر برای آرایش صورتش فقط از ریمل و یه برق لب استفاده میکنه زیرا پوست صورت دخترک به حدی سفید بود که به او لقب سفید برفی را داده بودند البته فقط آلیا ونینو او را با این اسم صدا میزدن مادرش قبلا میگفت یه پرنسس باید برای مهمونی ها و مراسم ها آرایش کند ولی وقتی پرنسس کوچک بزرگ شد به خاطر زیبایی ش این باور ملکه هم تغییر کرد با شنیدن کلمه تموم شد سرش را به طرف آرایشگر که این حرف را زده بود چرخاند : ممنون میتونی بری و بعد در آیینه به خود نگاهی انداخت موهای آبی ش به زیبایی بالا سرش شینیون شده بود و آرایش ساده اش خیلی به او می امد به سمت در قدم برداشت پس از خروج از اتاق به سمت پله های مارپیچ رفت و از آنها پایین رفت و به سمت سالن مراسم رفت
خدمتکار بعد از تعظیم در را باز کرد و او وارد شد تمام نگاه ها به سمت او چرخید و پرنسس جوان به سمت پدر و مادرش که هردو لبخند رضایت به لب داشتن رفت و بعد از تعظیم در کنار آنها ایستاد چند دقیقه بعد جشن شروع شد و عمه و شوهر عمه ش به همراه لوکا وارد شدن از زبان مرینت: لوکا و عمه و عمو استفان اومدن و بعد از تعظیم در کنار ما ایستادن و مشغول صحبت شدن تنها کسایی که حرف نمی زدن من و لوکا بودیم
بالاخره شب شد و موقع اجرا نقشه من به سمت دروازه های ممنوعه رفتم
دخترک اول نگهبانها رو بی هوش کرد و بعد به سمت دروازه ای دنیا آدم ها رفت وارد بعد از چند دقیقه سیاهی مطلق یک کوچه رو به رویش نمایان شد یعنی موفق شده قدم به داخل کوچه گذاشت وقتی دوازه بسته شد با جادو تبدیل به یه آدم شد در خیابان ها راه میرفت و دنبال جایی برای ساختن خونه بود خب اون با گردنبندی که بهش به ارث رسیده بود میتونست هر چیزی که تصور میکنه رو بسازه که به یک چیز سفت مانند دیوار خورد تعجب کرد آخه کی وسط خیابون دیوار میسازه... این هم از رسم های عجیب انسان هاست؟...
دخترک سرش را بالا می آورد و با دیدن پسری که بهش میخورد 24-25 ساله باشه عصبانی میشود و پسرک با صدایی که به خاطر عصبانیت بلند شده میگه :زودباش معذرت خواهی کن.
دخترک با صدا بلندی میگویید :لزومی نمیبینم .
پسرک از گستاخی و جرات دخترک تعجب کرد و گفت: اصلا میدونی من کیم ؟
دخترک در پاسخ میگوید :هرکی میخواهی باش من مرینت دوپنم شاهزاده پری ها .
که تازه به خود اومد وفهمید چی گفته میخواست هرچه سریعتر از اون مکان دور بشه اما پسرک لجباز تر از این حرفا بود و به دنبال او به راه افتاده بود و آخر در محلی نسبتا خلوت پسرک دست پرنسس را کشید و گفت :یعنی چی شاهزاده پری ها؟ تو پری هستی ؟
دخترک نمیتوانست به آن پسر ماجرا را بگوید ولی ممکن بود اگه برایش ماجرا را توضح ندهد پسرک این موضوع رو در فضای مجازی پخش کند و اینجوری پادشاه زودتر دخترش را پیدا میکرد پس در جواب گفت : برات توضیح میدم با قدرت دخترک اول به آسمان پرواز کردن و بعد به اتاقک غیر قابل ورود ساخت و شروع به توضیح دادن کردم : ببین اسم من مرینته مرینت دوپن و تنها فرزند پادشاه پری ها و وارث سلطنت پری ها خب پدرم اصرار داشت که من با پسر عمه م به اسم لوکا ازدواج کنم و منم به دنیای شما فرار کردم و دنبال جایی بودم که خونه م رو درآنجا بسازم که به تو خوردم .
اون پسر : خب اگه پری هستی میتونی به یه پری تبدیل بشی؟
مرینت :آره و تبدیل به پری شد و گفت :خب حالا تو خودت رو معرفی کن و سپس به آدم تبدیل شد .
همون طور که گفتم هر نظر 1000 کاراکتر
پارت قبل 4 نظر داشت و 1 نظرم پارت اول داشت که من ندیدم پس رو هم میشه 5 نظر یا 5000کاراکتر
این پارت 5437 کاراکتره
من سرماخورده شدم و امتحانات ترمم از هفته دیگه شروع میشه برای همین شاید فعلا تست نزارم
خب دیگه خداحافظ