قولی که زیرپا گذاشته شدp27
(مسابقه دو/ من یه جادوگرم خب که چی؟)
جنون تکرار میشه
مثل یه چرخه بی پایان
همیشه با ماست
بی آنکه بدانیم.
دنیا همیشه دیوانه بوده
بی آنکه بدانیم
جنون مانند چرخه ای بی پایان خود را تکرار میکند.
و ما از حیوانات هم ناآگاه تریم
*چند روز بعد*
(مدرسه)
(مرینت)
خب از هیجانات این هفته بگذریم هفته آرومی بود.
دیمین: سلام!
مرینت: سلام.
دیمین: چی شده مرینت؟
مرینت: چیز خاصی نیست.
این پسر یه چیز عجیب درونش داره.
الکس: داره دیر میشه.
مرینت: اوه ببخشید.
*بچه ها به کلاس میرن*
(کلاس)
معلم: خب بچه ها اول حضور غیاب میکنیم بعد میریم تو حیاط.(عین این کلاس ورزش های ماست)
این زنگ ورزش داریم.
کلویی: خودت رو آماده کن دوپن چنگ. قراره خورد بشی.
آدرین*با لبخند*: بیایید بی دلیل برای هم کری نخونیم.*با لحن مخوف* خودم هر دوتون رو خورد میکنم!
خدایا. منو از دست این کلاس دیوانه نجات بده.
آلیا :بیخود دعا نکن که نجات نمی دهد.
مرینت: از کجا فهمیدی؟
آلیا: من اگه تو رو نشناسم که باید برم لای جرز دیوار.
معلم: خب گروه بندی میکنیم: مرینت، آدرین ، آلیا ، نینو توی یک گروه. ، لایلا، دیمین تو یک گروه. کلویی، کیم، سابرینا، الکس تو یک گروه. ایوان، میلن، مکس، لوکا یک گروه. و...
خلاصه اش رو بگم ما 8 تا گروه چهار نفره شدیم.
معلم: ما چند تا مسابقه گروهی داریم و هر گروهی که برنده میشه جایزه داره.
(مسابقه اول: دو میدانی)
(نماینده های گروه ها: مرینت- آدرین، دیمین- لایلا، کیم- الکس، رز- جولیکا، و دیگران)
معلم: پشت خط! وقتی من سوت زدم نفرات اول حرکت میکنند و وقتی نفرات اول به نصف میدان رسیدند میله ها رو به نفرات دوم میدهند و از هر گروه فقط یک گروه به مرحله بعدی میره.
*سوت!*
(راوی)
به محض زدن سوت مرینت، سوفیا، کیم، رز و بقیه اعضا شروع به دویدن کردند.
در ابتدا کیم و ایوان از بقیه جلو می افتند ولی خیلی طول نمیکشه که ترتیب آنها تغییر میکند.
سوفیا*درحالی که جلو افتاده*: اونور میبنمتون.
رز: کیم، اگه جلو نیوفتی کلویی دیگه دوستت نداره.
کیم بعد از این حرف با کله به سمت جلو میرود.
کمی بعد مرینت از کیم و ایوان جلو می افتد و به سوفیا میرسد.
در نهایت کیم، مرینت ،دیمین و سوفیا در صفوف جلویی همسطح هم هستند. فقط چند متر دیگر مانده است.
سوفیا: * با لحنی ارام و ترسناک* فکر نکن میتونی ازم جلو بیوفتی درو گر.
دیمین: تو هم همین طور. جادوگر.
*مرینت و کیم از نحوه برخورد آنها با یکدیگر متعجب میشوند.*
رقابت تنگ تر میشود.
الکس: زود باشید.
* در نهایت این چهار نفر تقریبا همزمان میله ها رو به هم گروهی ها دادند. و زمین را ترک کردند*
(خارج از زمین)
دیمین: سوفیا جان میشه یه لحظه بیای؟ باهات کار دارم.
سوفیا: حتما.
مرینت: نگران ما نباشید.
*دیمین و سوفیا از دیگران جدا میشوند*
دیمین*با صدای آروم*: از کجا فهمیدی من دروگر ام؟
سوفیا: از همون جایی که تو فهمیدی من جادوگر ام از طریق اَکچِینتوست. حالا باهام چیکار داری؟
دیمین: میخوام این موضوع مخفی بمونه.
دیمین: من دلم نمیخواد دوستام بدانند که من دروگر ام چون تازه دارم باهاشون دوست میشم و نمیخوام از اینجا برم.
سوفیا: اگر مشکل اینه باید بگم من دهن ام قرصه و به کسی نمیگم. ولی اگه به دوستام آسیب بزنی کاری میکنم که پشیمون شی.
دیمین: پس من به دوستات صدمه نمیزنم و تو هم این موضوع که من تقریبا دشمن اجداد ات محسوب میشم رو فاش نمیکنی درسته؟
سوفیا: تقریبا؟ منظورت چیه؟
دیمین: شاید باورت نشه ولی من در واقع یه دروگر جایگزین ام که قدرتاش رو از دست داده.
سوفیا: فهمیدم. به کسی نمیگم.