پانصد میلیون ثروت ... 2
ساعتی بعد دکتر پشت میز اتاقش در هتل نشته بود قلم و کاغذی مقابلش بود و با دقت مینوشت مخاطب نامه کسی نبود جز فرزند ارشدش ادرین : پسر عزیزم میدانم از وقتی به لندن امدم منتظر نامه ام هستی قرار بود بعد از کنگره ی علمی نامه ای بفرستم اما خبری رسید که باید هر چه زود تر بشناوید ادرین عزیز شاید باور کردنش سخت باشد اما امروز فهمیدم صاحب ارثیه بزرگی شدم حدود نیم میلیون فرانک ، بله پانصد میلیون ثروت مدارکی را که میفرستم بخوان هنوز باورم نمیشود سال ها منتظر چنین اتفاقی بودم چه طرح های علمی که با اندکی از این پول عملی میشود ، هنوز هم دیر نشده کار های بزرگی هست که باید انجام دهم علم و تمدن بشر منتظر ماست ، نامه بنویس و از احساست بگو ، خبر را به مادرت و خواهر کوچیکت برسان دست دوستد مارسل را از طرف من بفشار امید وارم همگی برای تغیری بزرگ اماده باشیم .
پدرت گابریل آگراست
دکتر نامه و اسناد را اماده کرد و به محل ارسال نامه یعنی به داشکده مهندسی یه پاریس پست کرد
ادرین پسر جوان دکتر گابریل آگراست پسری معمولی اما باهوش بود ،
نه انچنان بد قیافه نه انچنان جذاب از ان دسته ادم ها که زندگی شان تغیری نمیکند ،
مگر با بخت و اقبال ،
مثل تکه چوبی سوار بر موج ادرین به زحمت به دانشکده قبول شده بود
بهترین دوستش مارسل هوش و نبوغی چند برابر بیشتر از ادرین داشت از انجا که مارسل در کودکی یتیم شده بود هر سال تعطیلات همراه ادرین به خانه ی دکتر آگراست میرفت مارسل هم در درس به ادرین کمک میکرد هم به نوعی پسر خوانده ی خوانواده ی آگراست شده بود ؛
بر خلاف ادرین مارسل میخواست همیشه بهترین باشد فرقی نداشت در چه چیزی روحیه ی رقابت جویانه ی مارسل ،
او را از همه ی همسالانش متمایز میکرد ، درست بین امتاحان دانشگاه جنگ بین فرانسه و المان رخ داد مارسل به نیرو های داوطلب پیوست ادرین هم به دنبال مارسل به نبرد دشمن رفت در جنگ مارسل 2 با گلوله خورد و درجه دریافت کرد اما ادرین نه گلوله خود نه حتی زخمی برداشت بعد از جنگ هر دو به داشکده برگشتند مارسل هر روز صبح زود ادرین را بیدار میکرد انها همیشه کنار هم بودند جز برای درس خواندن که ادرین مامعمولا از درس تفره میرفت ،
غروب بود مراسل مشغول حل مسعله ای بود ادرین هم برای این که برای رهایی از سختی گیری مارسل قهوه درست میکرد تق تق صدای در در امد مارسل در را باز کرد پست چی نامه ای برای ادرین اورده بود ادرین نگاهی به نامه انداخت و گفت :
از طرف پدرمه لابد خبری شده مارسل گفت :
ح حت حتما در مورد کنگره ی بهداشته مارسل دوباره سرگرم حل مسعله ی هندسه شد ،
چند لحظه بعد با فریاد ادرین از جا پرید ، ادرین به نامه خیره مانده بود و مدام میگفت :
نه نههه باورم نمیشه مارسل نگران نامه را ازش گرفت بادقت خواند طوری که مطمئن شود که اشتباه نمیکند با انتهای نامه که رسید گفت :
عجب ! امکان نداره مدارک رو ببین پدرت هر حرفی رو راحت قبول نمیکنه ادرین نمیدانست خواب است یا بیدار حیرت زده کفت : میدونی چقدر پوله مارسل پشت میز نشت سگارش را برداشت و گفت :
همچین ثروتی توی فرانسه پیدا نمیشه ،
توی امریکا شاید تازه انم یکی دو نفر تازه لقب اشرافی هم هست تاحالا بهش فکر نکرده بودم حالا که میبینم بد چیزی هم نیستا مارسل دود سیگار را داد بیرون و شانه ای بالا انداخت ادرین گفت :
خیلی ها ارزو دارن یه همچین چیزی رو نصیب شون بشه نه ؟
مارسل پوستخند زد ادرین بی توجه گفت :
یادته استاد ریاضی مون همیشه واسه اعداد زیاد چه مثالی میزد ،
ارههه پونصد میلیون ، پونصد میلیون وقعا زیاده اگه ادم از بدر تولد دقیقه ای یک فرانک جمع کنه شاید بعد صد سال به پونصد میلیون برسه مارسل با شنیدن پانصد میلیون از جا پرید :
ها فکر کن با این پول میشه کل قرامت جنگی کشور رو پس بدیم دوباره روی صندلی لم داد البته اگه ده برابر دیگه بهش اضافه کنیم ،
نباید یه همچین حرفی به گوش پدرم برسه هرچند همین الانشم فکر های عجیب و غریبی توی سرشه ، نگران نباش یک صدم این ثروت هم برای کل زندگیم کافیه البته اگه به بادش ندی انگار ادرین صدای مارسل را نمیشناوید پانصد میلیون ثروت از راه رسیده هوش و هواسش را برده بود
دستم خسته شد از تایپ گود بای
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
نیا پایین هیچی نیست
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
گفتم هیچی نیست ...