P16 عشق خطر ناک است
بفرمایید ادامه مطلب ~
مرینت
لوکا : این لباس کیه !؟
موندم چی بهش بگم
در باز شد و ادرین امد تو و گفت : مال منه
لوکا : مال تو
ادرین : جلوی در باهم برخورد کردیم سردش بود بهش دادم
مرینت کتمو پس بده
من هنوز حرفش رو نفهمیده بودم و بهش نگاه میکردم
لوکا زد بهم و گفت : مرینت
سری درش اواردم و بهش دادمش
من : من میرم لباسام رو عوض کنم
لوکا : باشه برو
رفتم بالا لباسام رو عوض کردم و روی تخت نشستم
یعنی دیشب چه اتفاقی افتاده ؟
من کاری کردم ؟
اصلا من چطوری رفتم اونجا ؟
هر چقدر که فکر میکنم چیزی یادم نمیاد
ادرین
رفتم توی پذیرایی نشستم و قهوه خوردم
به دیشب فکر کردم
من کاری کردم ؟
هیچی یادم نمیاد
نمیتونم از مرینتم بپرسم
چطوری بفهمم ؟
صدای زنگ در امد
رفتم سمت در و درو باز کردم
یه مرده پشت در بود که گفت : اقای اگرست شما دیشب پول اتاق رو واریز نکردین
من : وایسا کیفم رو بیارم رفتم بالا و کیفم رو اواردم وقتی امدم پایین لوکا و مرینت جلوی در خداحافظی میکردن
رفتم سمت مرده و پولش رو بهش دادم
مرده : از خدمات ما راضی بودین ؟
من : اره ممنون
چشمش به مرینت افتاد گفت : شما هم دیشب با این اقا توی هتل ما بودین
شما از خدمتات ما راضی بودین ؟
لوکا بهش نگاه کرد و گفت : تو با ادرین توی هتل بودی ؟!
مرینت :نه نه
من : اره اقا راضی هستیم برو
درو بستم و گفتم : ما همو ندیدیم ولی انگار دیشب توی یک هتل بودیم
مرینت : اره من خسته بودم بخاطر همین رفتم هتل
اصلا هم ادرین رو ندیدم
1500 کاراکتر ~