P11 تو به ارواح اعتقاد داری؟

R.m R.m R.m · 1401/08/26 20:18 · خواندن 2 دقیقه

بفرمایید ادامه مطلب ~

مرینت 
یکی از اونا بهم نزدیک شد پاهامو جمع کروم و خودمو کشیدم عقب 
دستش رو سمتم دراز کرد وقتی دستش امد داخل دایره سری دستش رو کشید عقب 
من رفتم عقب تر و از دایره خارج شدم اونا هم بهم نزدیک شدن 
جیغ زدم که اریک کمکم کنه ولی اونم افتاده بود روی زمین 
یکیشون دستش رو دراز کرد من سرمو گذاشتم روی پاهام و چشمامو بستم 
منتظر موندم ببینم چه بلایی سرم میاد اما هیچی نشد
سرمو بلند کردم یک نفر جلوم وایساده بود و هولش داد عقب برگشت سمت من 
اجوشی بود ! 
من : اجوشییی !!!!!!
اونا رو از من دور کرد و رفت به اریک کمک کرد 
همشون از اونجا رفتن 
بلند شدم و بدو بدو رفتم سمت اجوشی و بغلش کردم 
من : بلاخره برگشتی !!! 
ازش جدا شدم و بهش نگاه کردم 
یه لبخند ملایم بهم زد
من : دیگه هیچ وقت نرو 
اجوشی : باشه 
به اریک نگاه کرد و گفت : ممنون اریک 
اریک : بلاخره خودت امدی منم میتونم برم پی کار خودم 
یه بشکن زد و ناپدید شد 
باهم رفتیم توی کلبه و نشستیم 
اجوشی : وقتی من نبودم چکار کردی ؟
من : اولش یه خبر برای خودت دارم 
متاسفانه تنگ ماهیت افتاد و شکست 
لبخند زد و گفت : اون برگشته 
به سر جاش نگاه کردم توی تنگ بود 
من : امکان نداره 
اون تاحالا کجا بود ؟
اجوشی : پیش تو بود 
من : پیش من ؟
اجوشی : اون اریکه 
من : ااااا اون چطوری تبدیل به ماهی میشه ؟!
اجوشی : ماوقتی میریم به خونه خودمون جسممون که انسان ها میتونن اونو ببینن تبدیل به یک حیوون میشه 
من : تو تبدیل به چی میشه ؟
اجوشی : ماهی 
من : تو چه رنگی هستی ؟
اجوشی : ابی
بی خیالش 
من : منو از خونه بیرون کردن 
اجوشی : خبر دارم 
من : من جایی واسه موندن ندارم 
اجوشی : اینجا هست میتونی اینجا بمونی 
من : اگر نخوای هم اینجا میمونم چون جایی ندارم 
اونجا رو دوباره تبدیل به اون خونه قشنگ کرد طبقه بالا یه اتاق بزرگ بود وسایلم رو گذاشتم اونجا و خوابیدم