P9 تو به ارواح اعتقاد داری؟
بفرمایید ادامه مطلب ~
مرینت
من : نههههه اجوشییییییییی !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
___
با صورت گریون بزور خودم رو روی زمین میکشوندم و راه میرفتم
ادرین رو دیدم که گفت : تو اینجا چکار داری ؟
من : مگه ..... بنزینت تموم نشده بود ؟
ادرین : من اصلا نمیدونم چطوری امدم اینجا
من : ما ... همو دیدیم ..
ادرین : من که چیزی یادم نمیاد
من : نکنه .... همش کار اجوشیه
ادرین : اجوشی دیگه کیه
من : نکنه اجوشی بخاطر تو رفته !!
ادرین : معلوم هست چی میگی !
من : از اینجا برو !
ادرین : من نیومدم اینجا چون تو گفتی بیا که الانم تو بگی برو و برم ! هر کاری دلم بخواد میکنم !
بدو بدو رفتم سمت کلبه درو باز کردم و رفتم تو
تنگ ماهی افتاده بود زمین و شکسته بود
خونه بهم ریخته بود
من : اینجا چخبره ؟! این ماهی رو دوست داشت
با دقت روی زمین رو نگاه کردم
من : پس ماهی کجاس ؟
یه صدایی شنیدم که گفت : اینجاس
با ترس سرمو بلند کردم و بهش نگاه کردم من جیغ کشیدم : اااااااااااااااااااا
یه پسر قد بلند با چشم و ابرو ی مشکی و موهای مشکی روی مبل کهنه نشسته بود
من : تو دیگه کی هستی ؟
پسره : سوال منم همینه
تو کی هستی ؟!
من : تو روحی
پسره : اها تو باید مرینت باشی
من : اسم منو از کجا میدونی ؟
پسره : اره منم روحم اسمم اریکه
من : تو رو اجوشی فرستاده ؟
اریک : اره همون فرستاده
من : خودش کجا رفته
اریک : خودش تنبیه شده و نمیتونه بیاد و از من خاسته ........
من : چی خاسته ؟
اریک : لازم نیست بدونی
من : پس اون بخاطر ادرین نرفته من بد جور دل ادرین رو شکوندم
اریک : اون دیگه کیه
من : اون پسریه که عاشقشم و تازه فهمیدم که اونم عاشقمه
اریک : به نظر من سری برو از دلش در بیار چون با این قیافت کسی از تو خوشش نمیاد !
من : مگه قیافم چشه ؟
اریک : چش نیست تازه لباسات هم داغونه
قبل از اینکه بری پیشش یه دستی به سر و روت بکش وگنه کلا ازت فرار میکنه
من : منکه پول ندارم لباس بخرم
بلند شد و بشکن زد هر دو مون رفتیم توی یک اتاق که دوتا در داشت
اریک : میتونی از اینجا برداری
رفتم سمت یکی از در ها که گفت : نه نه نرو
من : چی شد
اریک : تو که روح نیستی بخای جسمت رو عوض کنی برو تو ان یکی اتاق و لباست رو عوض کن
رفت سمت در دیگه و بازش کردم
کلی لباس اونجا بود و شبیه مغازه لباس فروشی بود اریک هم باهام امد و نشست روی صندلی و گفت : زود عوض کن بیا
توی لباس ها چرخیدم و چنتا انتخاب کردم
من : تو همینجا بمون و بهم نظر بده
رفتم توی اتاق پرو و یک بولیز شلوار پوشیدم و امدم بیرون
اریک : نوچ
رفتم تو و اینبار یه پیرهن بلند ابی پوشیدم
اریک : نوچ
تاب و شلوارک لی پوشیدم
اریک : اه اه برو درش بیار
یه پیرهن کوتاه صورتی یه دنباله داشت پوشیدم و امدم بیرون
همینطوری خشکش زده بود و بهم نگاه میکرد
من : چطوره
اریک : این ... از همشون
لم داد روی صندلی و گفت : از همشون بد تره
من : ای بابا
دوباره رفتم و یک پیرهن کوتاه سفید پوشیدم
اریک : هی بد نیست
انقدر بیریختی که هیچی بهت نمیاد
من : ولش کن اصلا همین خوبه بریم دیگه
موهامو گوجه ای بستم و رفتم خونه ادرین
زنگ زدم و بعد از چند دقیقه امد درو باز کرد
من : سلام
ادرین : چرا امدی ؟
من : من خیلی باهات بد حرف زدم اومدم از دلت در بیارم
سرم رو کج کردم و توی تو خونه رو نگاه کردم و گفتم : کسی خونه نیست
از جلوی در رفت کنار و منم رفتم تو و روی مبل نشستم
خونه خیلی بزرگ و قشنگی داشت
ادرین : چیزی میخوری
من : نه ممنون
ادرین : چرا امدی ؟
یه لبخند پتو پهن زدم و گفتم : خب .. من خیلی تو رو دوست دارم و میدونم که تو هم منو دوست داری
با قیافه سوالی بهم نگاه میکرد
من : خب شاید الان واست سوال باشه که من از کجا میدونم من شنیدم که .......
صدای پای یک نفر امد به بالای سرم نگاه کردم
یه دختر قد با موهای بنفش و چشم های مشکی از پله ها امد پایین
ادرین رفت جلوش دستش رو گرفت و گفت : خوب شد که امدی با دوست دخترم کاگامی اشنا شو
من متم برده بود و بهش نگاه میکردم
من : دو..ست دخترت ....
3977 کاراکتر ~