P9 تو به ارواح اعتقاد داری؟

R.m R.m R.m · 1401/08/19 17:22 · خواندن 4 دقیقه

بفرمایید ادامه مطلب ~

مرینت 
من : نههههه اجوشییییییییی !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

___
با صورت گریون بزور خودم رو روی زمین میکشوندم و راه میرفتم 
ادرین رو دیدم که گفت : تو  اینجا چکار داری ؟
من : مگه ..... بنزینت تموم نشده بود ؟
ادرین : من اصلا نمیدونم چطوری امدم اینجا 
من : ما ... همو دیدیم ..
ادرین : من که چیزی یادم نمیاد 
من : نکنه .... همش کار اجوشیه 
ادرین : اجوشی دیگه کیه 
من : نکنه اجوشی بخاطر تو رفته !!
ادرین : معلوم هست چی میگی !
من : از اینجا برو !
ادرین : من نیومدم اینجا چون تو گفتی بیا که الانم تو بگی برو و برم ! هر کاری دلم بخواد میکنم ! 
بدو بدو رفتم سمت کلبه درو باز کردم و رفتم تو  
تنگ ماهی افتاده بود زمین و شکسته بود 
خونه بهم ریخته بود 
من : اینجا چخبره ؟! این ماهی رو دوست داشت 
با دقت روی زمین رو نگاه کردم 
من : پس ماهی کجاس ؟
یه صدایی شنیدم که گفت : اینجاس 
با ترس سرمو بلند کردم و بهش نگاه کردم من جیغ کشیدم : اااااااااااااااااااا
یه پسر قد بلند با چشم و ابرو ی مشکی و موهای مشکی روی مبل کهنه نشسته بود
من : تو دیگه کی هستی ؟
پسره : سوال منم همینه 
تو کی هستی ؟!
من : تو روحی 
پسره : اها تو باید مرینت باشی 
من : اسم منو از کجا میدونی ؟
پسره : اره منم روحم اسمم اریکه 
من : تو رو اجوشی فرستاده ؟
اریک : اره همون فرستاده 
من : خودش کجا رفته 
اریک : خودش تنبیه شده و نمیتونه بیاد و از من خاسته ........ 
من : چی خاسته ؟
اریک : لازم نیست بدونی 
من : پس اون بخاطر ادرین نرفته من بد جور دل ادرین رو شکوندم 
اریک : اون دیگه کیه 
من : اون پسریه که عاشقشم و تازه فهمیدم که اونم عاشقمه 
اریک : به نظر من سری برو از دلش در بیار چون با این قیافت کسی از تو خوشش نمیاد !
من : مگه قیافم چشه ؟
اریک : چش نیست تازه لباسات هم داغونه 
قبل از اینکه بری پیشش یه دستی به سر و روت بکش وگنه کلا ازت فرار میکنه 
من : منکه پول ندارم لباس بخرم 
بلند شد و بشکن زد هر دو مون رفتیم توی یک اتاق که دوتا در داشت 
اریک : میتونی از اینجا برداری 
رفتم سمت یکی از در ها که گفت : نه نه نرو 
من : چی شد 
اریک : تو که روح نیستی بخای جسمت رو عوض کنی برو تو ان یکی اتاق و لباست رو عوض کن 
رفت سمت در دیگه و بازش کردم 
کلی لباس اونجا بود و شبیه مغازه لباس فروشی بود اریک هم باهام امد و نشست روی صندلی و گفت : زود عوض کن بیا 
توی لباس ها چرخیدم و چنتا انتخاب کردم 
من : تو همینجا بمون و بهم نظر بده 
رفتم توی اتاق پرو و یک بولیز شلوار پوشیدم و امدم بیرون 
اریک : نوچ 
رفتم تو و اینبار یه پیرهن بلند ابی پوشیدم 
اریک : نوچ 
تاب و شلوارک لی پوشیدم 
اریک : اه اه برو درش بیار 
یه پیرهن کوتاه صورتی یه دنباله داشت پوشیدم و امدم بیرون 
همینطوری خشکش زده بود و بهم نگاه میکرد 
من : چطوره 
اریک : این ... از همشون 
لم داد روی صندلی و گفت : از همشون بد تره 
من : ای بابا 
دوباره رفتم و یک پیرهن کوتاه سفید پوشیدم 
اریک : هی بد نیست 
انقدر بیریختی که هیچی بهت نمیاد 
من : ولش کن اصلا همین خوبه بریم دیگه 
موهامو گوجه ای بستم و رفتم خونه ادرین
زنگ زدم و بعد از چند دقیقه امد درو باز کرد 
من : سلام 
ادرین : چرا امدی ؟
من : من خیلی باهات بد حرف زدم اومدم از دلت در بیارم 
سرم رو کج کردم و توی تو خونه رو نگاه کردم و گفتم : کسی خونه نیست 
از جلوی در رفت کنار و منم رفتم تو و روی مبل نشستم 
خونه خیلی بزرگ و قشنگی داشت 
ادرین : چیزی میخوری 
من : نه ممنون 
ادرین : چرا امدی ؟
یه لبخند پتو پهن زدم و گفتم : خب .. من خیلی تو رو دوست دارم و میدونم که تو هم منو دوست داری 
با قیافه سوالی بهم نگاه میکرد 
من : خب شاید الان واست سوال باشه که من از کجا میدونم  من شنیدم که .......
صدای پای یک نفر امد به بالای سرم نگاه کردم 
یه دختر قد با موهای بنفش و چشم های مشکی از پله ها امد پایین 
ادرین رفت جلوش دستش رو گرفت و گفت : خوب شد که امدی با دوست دخترم کاگامی اشنا شو 
من متم برده بود و بهش نگاه میکردم 
من : دو..ست دخترت ....

 

3977 کاراکتر ~