P13 عشق خطر ناک است

R.m R.m R.m · 1401/08/17 18:30 · خواندن 2 دقیقه

بفرمایید ادامه مطلب ~

ادرین

دیدم مرینت داره به پشت سرم نگاه

 میکنه برگشتم دیدم لوکا داره بهمون نگاه میکنه

لوکا : درباره چی بحث میکنید ؟

مرینت : هیچی هیچی

رفتم طبقه بالا پیش فلیکس

خیلی سرد باهام احوال پرسی کرد

من : تو چته؟

فلیکس : هیچ تو چته

من : حالم گرفته شد مرینت نامزد داره

فلیکس : اره داره

من : نامزدش کیه؟

فلیکس : لوکا

من : چی !!!!!!!!!!!!!!

فلیکس : اره

 

 

لوکا

منتظر موندم شب بشه و رفتم پیش لایلا

من : بیا این لباس ها رو برای ادرین ببر

لایلا : چرا من ببرم بده خدمتکارا ببرن

من : گفتم شاید تو بخای بهش نزدیک شی

لبخند مرموزی زد و گفت : باشه بده

لایلا که رفت بدو بدو رفتم توی اتاق فلیکس 
فلیکس : اینجا چکار داری ؟
من : یک سوال ازت میپرسم و بهم جواب بده
فلیکس: چه سوالی 
من : میخوای به لایلا برسی 
فلیکس : که چی 
من : کاری کن مرینت از چشم ادرین بیوفته 
فلیکس : مرینت از چشم ادرین بیوفته ادرین هم با لایلا ازدواج میکنه اون وقت چه فایده ای واسه من داره ؟
من : من کاری میکنم ادرین لایلا رو هم دوست نداشته باشه 
فلیکس : اون همین الانشم دوستش نداره 
من : اگر دوستش نداره چرا با هم رفتن خارج کشور ؟
فلیکس : ادرین گفت که فقط میرسونتش 
من : اما اونا همین الانشم اتاقشون یکیه 
فلیکس : دروغ میگی 
من : میتونی بری ببینی

 


فلیکس 
بعد از این حرفش سری از اتاق رفتم بیرون و رفتم سمت اتاق ادرین درو باز کردم لایلا رو با لباس خواب اون تو دیدم 
ادرین : فلیکس !
از اتاق امدم بیرون 
با اولین نفری که ببینم ازتون انتقام میگرم 
از تو هم همینطور لوکا !
صدای یک نفر رو شنیدم که گفت : چیزی شده فلیکس ؟
سرم رو بلند کردم دیدم جولیکاس 
انگار اول نوبت لوکاس 
متوجه شدم که لوکا داره با پوز خند بهم نگاه میکنه

چونه جولیکا رو گرفتم و بوسیدمش