P13 عشق خطر ناک است
بفرمایید ادامه مطلب ~
ادرین
دیدم مرینت داره به پشت سرم نگاه
میکنه برگشتم دیدم لوکا داره بهمون نگاه میکنه
لوکا : درباره چی بحث میکنید ؟
مرینت : هیچی هیچی
رفتم طبقه بالا پیش فلیکس
خیلی سرد باهام احوال پرسی کرد
من : تو چته؟
فلیکس : هیچ تو چته
من : حالم گرفته شد مرینت نامزد داره
فلیکس : اره داره
من : نامزدش کیه؟
فلیکس : لوکا
من : چی !!!!!!!!!!!!!!
فلیکس : اره
لوکا
منتظر موندم شب بشه و رفتم پیش لایلا
من : بیا این لباس ها رو برای ادرین ببر
لایلا : چرا من ببرم بده خدمتکارا ببرن
من : گفتم شاید تو بخای بهش نزدیک شی
لبخند مرموزی زد و گفت : باشه بده
لایلا که رفت بدو بدو رفتم توی اتاق فلیکس
فلیکس : اینجا چکار داری ؟
من : یک سوال ازت میپرسم و بهم جواب بده
فلیکس: چه سوالی
من : میخوای به لایلا برسی
فلیکس : که چی
من : کاری کن مرینت از چشم ادرین بیوفته
فلیکس : مرینت از چشم ادرین بیوفته ادرین هم با لایلا ازدواج میکنه اون وقت چه فایده ای واسه من داره ؟
من : من کاری میکنم ادرین لایلا رو هم دوست نداشته باشه
فلیکس : اون همین الانشم دوستش نداره
من : اگر دوستش نداره چرا با هم رفتن خارج کشور ؟
فلیکس : ادرین گفت که فقط میرسونتش
من : اما اونا همین الانشم اتاقشون یکیه
فلیکس : دروغ میگی
من : میتونی بری ببینی
فلیکس
بعد از این حرفش سری از اتاق رفتم بیرون و رفتم سمت اتاق ادرین درو باز کردم لایلا رو با لباس خواب اون تو دیدم
ادرین : فلیکس !
از اتاق امدم بیرون
با اولین نفری که ببینم ازتون انتقام میگرم
از تو هم همینطور لوکا !
صدای یک نفر رو شنیدم که گفت : چیزی شده فلیکس ؟
سرم رو بلند کردم دیدم جولیکاس
انگار اول نوبت لوکاس
متوجه شدم که لوکا داره با پوز خند بهم نگاه میکنه
چونه جولیکا رو گرفتم و بوسیدمش