P8 تو به ارواح اعتقاد داری؟
بفرمایید ادامه مطلب ~
مرینت
یهو خوشکم زد و نتونستم تکون بخورم بعد جلوی چشمام سیاهی رفت و نتونستم جایی رو ببینم یک لحظه که چشمام رو باز کردم اجوشی رو روی سرم دیدم ولی وقتی دوباره چشمام رو باز کردم روی پای ادرین بودم
من : ادرین ؟
ادرین : بلاخره به هوش امدی
من : تو اینجا چکار میکنی ؟
ادرین : من امده بودم بیرون که بنزین ماشینم تموم شد امدم دنبال بنزین بردم که این کلبه رو دیدم امدم تو و تو رو بیهدش دیدم
من بلند شدم و به دروم نگاه کردم اونجا دیگه قشنگ نبود و به حالت اولش برگشته بود
من : پس اجوشی کجاس ؟
ادرین : کی ؟
من : ام هیچی
اجوشی ! کجاییی !
ادرین : دنبال کی میگردی
اهی کشیدم و گفتم : هیچ کس بیا بریم یه پمپ بنزین این نزدیکیاست
از کلبه که بیرون امدیم اجوشی تکیه داده بود به دیوار
من : تو اینجاییی ! کجا رفتی یهو ؟
ادرین : باکی حرف میزنی
من : هیچی تو برو منم میام
ادرین گفت باشه و رفت
من : چرا بیهوش شدم ؟
اجوشی : نمیتونم بگم
من : چرا وقتی بهوش امدم تو نبودی ؟ کجا رفتی ؟
اجوشی : من رفتم و کسی که دوست داشتی ببینیش رو فرستادم پیشت
من : تو از کجا میدونی که دوست دارم ادرین رو ببینم ؟
اجوشی : یعنی دوست نداری ؟
خندیدم و گفتم : شاید دوست داشته باشم تو رو ببینم
اصلا تو چرا ارزو های منو براورده میکنی؟
چرا امدی پیشم ؟
من چه فایده ای واسه تو دارم ؟
اجوشی لبخند زد و گفت : خودت فکر کن
خنده از روی لبم محو شد و گفتم : به چی فکر کنم
اجوشی : فکر نکنم منظورم رو فهمیده باشی
من : شاید فهمیده باشم
بهم نزدیک شد و گفت : شاید
یهو دیدم داره از پاهاش نا پدید میشه
من : کجا میری ؟!
اجوشی : مهلتم تموم شد شاید دیگه نتونیم هم رو ببینیم
من : نرو ! تنهام نزار !
قبل از اینکه سرش هم ناپدید بشه گفت : انارا .... سومانارا