P7 تو به ارواح اعتقاد داری؟
بفرمایید ادامه مطلب ~
___
اجوشی
برگشتم خونه همه دوستام گفتن که رئیس ازم اصبانیه
رفتم پیش رئیس که با داد گفت : تو چرا بدون اجازه از اون اینه استفاده کردی و به یه انسان نشون دادی !!!!!!!!
من : مذرت میخام
رئیس: خودت هم میدونی ایجوری بخشیده نمیشی !!! بیاید اینو ببرید !
من : صبر کنید !
رئیس : چی شده !
من : امروز رو بزارید ازاد باشم بجاش بیشتر تنبیهم کنید !
لطفاً !
رئیس : تا ساعت ۹ شب وقت داری
من : ممنون رئیس !
سری رفتم بیرون
باید مرینت رو نجات بدم !
___
روی صندلی نشسته بودم و چشمام رو بسته بودم
گرمی دستای یک نبر رو روی شونه هام احساس کردم
چشمام رو باز کردم که مرینت رو دیدم
مرینت : چرا اینجا خوابیدی؟
من : منکه خواب نبودم
مرینت : اره جون خودت میدونی چند ساعته که اینجایی و چشمات بستس؟
من : روحا که نمیخواب.......
من خواب بودم ؟
مرینت : اره
وای نه ! وقتم خیلی کمه ! دارم تبدیل به انسان میشم !
من : از خونه که برگشتم خسته بودم
مرینت : مگه تو خونه داری ؟
من : اره
یه خونه بزرگ و قشنگ
مرینت توی ذهنش یه خونه خیلی بزرگ و قشنگ رو تصور کرد همون خونه ای که همیشه ارزوش رو داشت
من : دوست داری ببرمت اونجا ؟
مرینت : اره !
من دستم رو دراز کردم و گفتم : دستت رو بزار اینجا
دستش رو گذاشت توی دستم و بردمش به خونه خودم
مرینت : وای ! چطوری امدیم اینجا !
من : منتظر بودی ما ماشین ببرمت ؟
مرینت : تقریبا اره
به خونه رو به روش نگاه کرد و گفت : اینجا که اصلا بزرگ و قشنگ نیست !
فقط یه کلبه چوبیه که خراب شده
من : توکه هنوز توش رو ندیدی !
مرینت : اره درسته بیا بریم تو
درو باز کرد و تمام برج خیالاتش خراب شد
من : دا دا
مرینت : اینجاس
من با خنده : اره
مرینت : اینجا که از بیرونش بد تره !
من : تو دوست داشتی این خونه رو ببینی ؟
اونجا رو به خونه رویا ها ش تبدیل کردم
مرینت : اااااااا اینجا چقدر قشنگ شد !!! متونم بالا رو هم ببینم !؟
من : اره هرجا دوست داری برو
بدو بدو از پله ها رفت بالا
رفتم سمت تنگ و به ماهیم نگاه کردم
من : مرینت ؟
مرینت : بله ؟
من : بیا
مرینت : چرا؟
من : یه دقیقه بیا کارت دارم
بدو بدو امد سمتم و گفت چی شده ؟
به تنگ اشاره کردم و گفتم : اینو ببین
مرینت بهش نگاه کرد جیق کشید پرید بغل من و سرشو گذاشت روی سینم
من خشکم زد
مرینت : اااااااااااااااااااااااا
من : چچی شد؟
مرینت : خیلی ترسناکه !
من : چی ؟
مرینت : ااون ماهیه !
اهی کشیدم و گفتم : الان جدی جدی از اون ترسیدی؟
مرینت : اره
من : اینکه ترس نداره
اروم سرش رو بلند کرد و از گوشه چشم بهش نگاه کرد و بعد دوباره سرش رو کوبید روی سینم و گفت : نه ترسناکه
دستم رو گذاشتم روی سرش و گفتم : باشه بلند شو دیگه
سری ازم فاصله گرفت و گفت : ببخشید
دستم رو کشیدم به دم ماهی و گفتم : ببین این اصلا ترس نداره
اروم امد جلو
من : این بی ازار ترین موجود روی زنینه
بهش نزدیک شد و گفت : یعنی نمیتونه هیچ کاری بکنه : نه میتونی خودت امتحان کنی
اروم دستش رو اوارد جلو قبل از اینکه دستش بهش بخوره سری دستش رو کشید
من : ای بابا
دستش رو گفتم و زدم به ماهی
خشک شد و چشماش بیش از حد باز شد
من : میسپارمش به خودت ماهی
3156 کاراکتر