P12 عشق خطر ناک است

R.m R.m R.m · 1401/08/13 22:17 · خواندن 1 دقیقه

 بفرمایید ادامه مطلب ~

ادرین 

از مرینت پرسیدم : ازدواج کردی؟

مرینت : نه!

با شنیدن این حرفش خوشحال شدم 

لبخندی زدم و رفتیم نشستیم 

لوکا : خیلی خوشحالمون کردین که زودتر برگشتین  خخیلی دلتنگتون بودیم 

من : ما هم دلمون براتون تنگ شده بود 

لایلا با ادا : اره درست میگه 

لایلا بلند شد و گفت : ادرین من میرم لباس هام رو جابجا کنم 

من : باشه برو 

بعد از رفتنش لوکا بلند شد و گفت : میرم به خدمتکار ها بگم که شما هم هستید که امشب یه شام مفصل درست کنن 

بعد از رفتن اون بلند  شدم و یه چرخی توی پذیرایی زدم یه جعبه کوچیک روی میز بود برش داشتم و بهش نگاه کردم قبل از اینکه بازش کنم مرینت بلند شد امد سمتم سعی کرد ازم بگیرتش دستم رو بردم بالا و نزاشتم 

بهش نگاه و گفتم : چی توشه؟

مرینت : بدش به من 

من : نکنه کادوی دوست پسرته؟

مرینت : من دوست پسر ندارم !

من : خوبه  ححالا بگو چی توشه 

اون سکوت کرد من بهش نزدیک شدم 

داد زد : من نامزد دارم !

ازش فاصله گرفتم و گفتم : چی داری؟

مرینت : نامزد !

سری در جعبه رو باز کردم 

یه حلقه توش بود 

من : این دیگه چیه ! مال کیه؟!

مرینت : حلقه ازدواج منه امروز رسیده 

من : تو که گفتی ازدواج نکردی !

مرینت : خب ازدواج نکردم !

من : پس چرا گفتی دوست پسر نداری!

مرینت : اون دوست پسرم نیست !

من : حالا نامزدتت کیه!!!؟؟؟