پارت ۱۱ عشق خطر ناک است
بفرمایید ادامه مطلب ~
ادرین
از اتاق امدم بیرون که با لوکا برخورد کردم
من :به ارزوت رسیدی مرینت عاشق توعه
لوکا :چی میگی تو ؟
لوکا رفت توی اتاق مرینت و منم از گوشه در نگاه کردم
لوکا : ادرین منظورش از اون حرف چی بود ؟
مرینت :مگه چی گفته ؟
لوکا : گفت که تو عاشق منی منظورش چی بود ؟
مرینت متوجه شد که من دارم نگاش میکنم چند دقیقه بهم خیره شد و بعد لوکا رو بغل کرد و بوسید
منم از اونجادرفتم
مرینت
متوجه شدم ادرین داره مارو میبینه
میتونستم کاری کنم که از دلش در بیارم
یا کاری کنم که واسه همیشه بره
خاستم به لوکا بگم دروغه ولی..... پیشون شدم و لوکا رو بوسیدم بعد ادرین از اونجا رفت
من دیگه ندیدمش
____________یک سال بعد __________
ادرین لایلا رو برد و رفتن خارج کشور
ما خبری ازش نداشتیم بعد از یک سال برگشتن
لوکا : مرینت ادرین و لایلا رسیدم بیا پایین
رفتم بالای پله ها وایسادم و به پایین نگاه کردم
ادرین و لایلا دست تو دست هم وارد خونه شدن
حتما ازدواج کردن
منم رفتم پایین و یه گوشه وایسادم
ادرین بعد اینکه با همه سلام و احوال پرسی کرد امد و روبه روی من وایسا و پرسید : ازدواج کردی ؟
من سری جواب دادم : نه !
یه لبخند زد و گفت : خوبه