پارت ۱۰ عشق خطر ناک است
·
1401/08/09 15:46
· خواندن 1 دقیقه
بفرمایید ادامه مطلب ~
ادرین
داشتم از پله ها میومدم پایین که دیدم الکساند جلوی دره و مرینت گفت : مگه تو نامه واسم ننوشتی
الکساندر: کدوم نامه
بدو بدو رفتم سمت اتاق فلیکس
فلیکس : با چی شده
من : الکساند امده !
فلیکس: تو چقدر بد شانصی
من : چکار کنم
فلیکس: به نظر من برو حقیقت رو بگو
من : اخه این پسره چرا امده اینجا !
فلیکس : تازه با این کار میری تو چشمش
من : اگه اثبانی بشه چی
فلیکس: خب بشه
من : باشه
از اتاقش رفتم بیرون و رفتم پیش مرینت
مرینت : پس کی اون نامه رو نوشته ؟
من : مرینت میتونیم باهم حرف بزنیم ؟
الکسا۶در : منم دیگه بلید برم
مرینت : خوشحال شدم از دیدنت