پارت ۹ رمان عشق خطر ناک است

R.m R.m R.m · 1401/08/08 15:59 · خواندن 1 دقیقه

بفرمایید ادامه مطلب 

ادرین 

نامرو مچاله کردم و با اصبانیت رفتم تو خونه 

رفتم توی اتاق فلیکس و خودمو انداختم روی تختش 

فلیکس : چته

نامه مچاله شده تو دستم رو پرت کردم سمش و گفتم : خودت ببین 

نامه رو باز کرد و خوند 

بهم نگاه کرد و گفت : خب؟

من : خب؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!

فلیکس : دیگه حقیقت رو فهمیدی تازه باید خوشحال هم باشی 

من : اره اره اصلا از خوشحالی نمیدونم باید چکار کنم 

فلیکس : دیگه درو ور مرینت نگرد برو یکی دیگه واسه خودت پیدا کن 

 

 

مرینت 

پشت میز نشسته بدم و لاک میزدم 

صدای زنگ در امد 

من به کارم ادامه دادم بازم صدای زنگ در امد 

من : این خدمتکارا کجان پس !

پاشدم و رفتم پایین 

درو باز کردم الکساندر رو پشت در دیدم 

من : وااای الکساندر

الکساند : سلام!

من : بیا تو 

الکساندر : نمیتونم زیاد بمونم 

من : نامزدت کو؟

الکساندر با یه قیافه سوالی بهم نگاه کرد 

من : اینجا خونه خریدین؟

الکساندر: چه خونه ای؟

 

 

 

دیروز قرار بود پارت بدم ولی نتم مشکل داشت 

ببخشید که کم بود پارت بعدی رو امروز یا فردا میدم