پارت ۷ رمانم عشق خطر ناک است
بفرمایید ادامه مطلب ~
________________
مرینت
روی تخت دراز کشیده بودم و فکر میدم
اگر ادرین درباره علاقم بهش ازم سوال کنه جی باید جواب بدم؟
خودمم جواب این سوال رو نمیدونم !
صدای در امد و یکی امد تو
سرم رو بلند کردم و بهش نگاه کردم
ناتالی بود
دوباره سرم رو گذاشتم رو بالشت
من : چی شده ناتالی ؟
ناتالی : مهمونا امدن
من : ادرین هم هست ؟
ناتالی : بله
من : وای نه !
ناتالی : بیاید پایین برای شام
من : باشه برو
ناتالی از اتاق رفت منم رفتم پایین و سر میز نشستم و به لوکا لایلا جولیکا فیلیکس و عمو سلام کردم
ادرین همش نگام میکر یه سلام کوچیک به اونم کردم و سری سرم رو انداختم پایین
بعد از خوردن شام عمو مثل همیشه رفت به کاراش برسه ماهم فیلم دیدیم
اصلا به ادرین نگاه نمیکردم که از اون روز حرف نزنه
من قبلا به چشم برادر به اون نگاه میکردم و الان هم سعی میکنم همون کار رو بکنم