پارت ۶ رمانم عشق خطر ناک است
بفرمایید ادامه مطلب ~
_________فردای ان روز ساعت ۷______
ادرین
رفتم همون کافه جلوی درش خودمو پشت یک درخت قایم کردم و منتظر موندم
خیلی دوست داشتم مرینت بیاد
بعد از یک ربع مرینت امد
وقتی چشمم بهش افتاد سری بلند شدم و با الاقه بهش نگاه کردم اونم همونجا وایساد
متوجه شدم یه پسر امد و به مرینت نزدیک شد
سری از پشت درخت امدم بیرون و رفتم سمتش پسره سری از انجا رفت مرینت به من نگاه کرد و گفت :
همونطور که حدس میزدم همش نقشه بود !
من : چی نقشه بود ؟
_ تو فکر کردی من گول خوردم؟
______مرینت بعد از حرف های فلیکس _______ /
این چرا همه چیز رو بهم گفت ؟ /
نکنه واسم نقشه کشیدن ! /
وایسا ببینم اون دختره چقدر شبیه اون خوانندهه بود /
اصلا دختری در کار نیست اون عکس الکیه /
حالا که اینطورشد منم واستون نقشه میکشم /
به یه پسر پول میدم بیاد و مزاحمم بشه /
اگر نقشه کشیده باشن ادرین واسه اینکه بره تو چشمم /
میاد قلدر بازی در میاره /
__________________________________________
ادامه ......
من : میخاستم از احساساتت با خبر بشم
_ احساسات من به خودمم مربوطه !
بعد از گفتن این حرف از اونجا رفت منم یکم بعد رفتم خونه پیش فیلیکس
فلیکس: خب....
من : همه چیز رو فهمیده بود
_ از خل بازی های تو فهمیده
اتفاقاً از حرفای تو فهمیده
اونم واسم نقشه کشیده
2000 کاراکتر
با کامت هاتون خوشحالم کنید 🙂